viktor" vkook"

4.4K 300 30
                                    

اسم فکیشن:Viktor
تعداد پارت: 1
کاپل: vkook
ژانر: مافیایی_فول اسمات_عاشقانه
نویسنده: biti

...

فوریهٔ 23, 2024

تهِ سیگارش و روی زمین انداخت...اما حتی نتونست و فرصت نداشت سرش و بالا بگیره...
چرا که با چیزی که محکم پشت کمرش خورد و نفهمید چطور به جلو پرت شد و در اخر...

بین هجم زیادی از اب فرو رفت...
تا به خودش اومد و رو اب وایساد...سرش و از زیر اب خارج و با دیدن یه جفت چشمی که با خباثت و شیطونی بهش خیرن...نیشخند زد و زبونش و لیسید...

خوب میدونست امکان نداره کاره کسی دیگه ای باشه...
چون حتی کسی جرعتش و نداشت به چشم های رعیسشون ویکتور خیره بشن...ملقب به هیولای سیاه.

و حالا این پسرک شیطون جرعت پیدا کرده و اینطوری به داخل استخر هولش داده...اونم چطور...
وقتی فقط یه پیرهن مردونه ی مشکی که متعلق به خود وی بود اونم بدون شلوار با پاهای لخت و سفیدش و کنار استخر جلوی چشم های سرکش و فرصت طلبش ایستاده...

وی عجیب این وجه از پسرک شیطونش و دوست داشت...
ادمی نبود که بخواد این شیطونی های کوچیک پسرش و ازش بگیره...یا بخاطر کارش عصبی بشه.
اون کنار وی ازاد ترین بود تا هرکار دوست داره بکنه...
پسره ویکتور هرچی میخواست یا هرکاری دوست داشت بکنه بی برو برگرد انجام میشد...

چون کسی حتی جرعت نداشت جمله ی نه رو برای پسرش به کار ببره...
یادشه اخرین نفری که جلوی پسرکش ایستاده بود و مانعش شده بود تا از ویلا خارج بشه چون هوا بارونی بود‌‌‌...استخون های شکستش و دراخر تو قفس سگ های شکاریش مشاهده کرد...

شاید چندش باشه اما این بود زندگیش...
ازاد...ترسناک...تاریک...
که فقط یک نور سفید تو این دل تاریکی میدرخشید و اون...پسرکش بود.

با همون نیشخند رولبش با دست و پا زدن توی اب جلو رفت تا به لبه ی استخر برسه...
جایی که جونگکوک با نرمیه ذاتیش جلو رفته و لبه ی استخر نشست...
و پاهای لخت و سفیدی که عضله هاش و برای دندون های وی وسوسه میکرد و داخل اب فرو کرد...اون رون ها عجیب هوس کبود شدن کرده بودن.

صدای نرم و زیبای پسرش تو گوش های مثل لالایی بود...

-تهیونگ...تو بازم رکب خوردی...
پسر بزرگ تر دستش و لبه ی استخر چپ و راستِ رون های کوک گذاشت و روبروش تو اب وایساد‌...

-رکب خوردن هم از طرف تو واسم لذت داره بیبی.
کوک دستاش و دور گردن پسر حلقه کرد و سرش و جلو برد...و همین باعث شد سد مقاومت وی شکست بخوره و اونم دستاش و رو رون های دیوونه کننده و لختش بزاره و اروم فشار بده‌...

-اینوقت شب؟
کوک با همون چشم هایی که برق شیطنت داشت و نقششون و جلوی وی لو میداد سرش و تکون داد و مظلوم نمایی کرد.

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Apr 27 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

fiction kookv"vkookOnde histórias criam vida. Descubra agora