idol 2"kookv"

4.3K 225 12
                                    

چنل: kookv_life
Part 2:

همه با داد نامجون که رفته بود تو اشپزخونه تا به تهیونگ کمک کنه، با عجله بلند شدن و بعضیا پشت کانتر و بعضیا وارد اشپزخونه شدن تا ببینن چه خبره.

یونگی: چرا داد میزنی چیشده؟
جین: نامی عزیزم؟

و در کمال تعجب نامجون برگشت و با خنده که مصنوعی بودنش تو ذوق میزد گفت: هیچی...هیچی نشده...یهویی برای عوض کردن جو داد زدم...هه...هه هه...

تهیونگ لباش و تو دهن کشید و هنوز میتونست بزاق جونگکوک روی لب هاش و حس کنه...
این کار چندشه اما برای اون...نبود...

جونگکوک نگاه کوتاهی به تهیونگ انداخت و با رد شدن از بین نامجون و تهیونگ از اشپزخونه خارج شد و گفت: من...باید برم یه کاری برام پیش اومده.

تهیونگ تعجب کرد ...البته همه تعجب کردن...
جیمین زودتر وارد صحنه شد و با اخم گفت: وات د؟...کجا با این عجله شازده؟

جونگکوک که با همون بوسه هم حس میکرد دیگه نمیتونه با دیدن تهیونگ جلوی خودش و بگیره و حتی ممکنه جلوی همین ادما بگیره و ...
اوه فاک‌..
اینا چه فکریه داره؟
از کی اینقدر هورونی شده؟

البته بوده...
اما کنار تهیونگ عجیب هورمون هاش به هم میریخت.
اب دهنش و قورت داد و گفت: جیمین...یه کار مهم دارم...

-نمیشههه...چه کاری داری اینموقع شب؟ساعتو دیدی؟...
-نه ولی...

تهیونگ: اممم منم...منم کار دارم...فردا باید برم کمپانی و دیروقته...
جونگکوک ابروهاش و از تعجب بالا داد اما کسی متوجه نشد...

تهیونگ سریع رفت سمت کیف و وسیله هاش که همینطور شلخته از بعد ورودش رو میز ناهار خوری پرت کرده بود...

اون وو ناراحت به جیمین نگاه کرد و جیمین قدمی جلو برداشت: هی مگه فردا تعطیل نیست؟ قرار بود امشب اینجا بمونیم تا صبح نوشیدنی بخوریم.

جونگکوک کلید ماشین و برداشت...
-متاسفم هیونگ...
تهیونگ گفت و جیمین و یه دور بغل کرد...

اون وو: هیونگ...میخواستم بیشتر ببینمت...
کوک بلافاصله اخم کرد اما تهیونگ لبخند فیکی زد و موهای پسر و به هم ریخت...

-بعدا دوباره همو میبینیم پسر...
جونگکوک زیر لب غر زد: دیدار اخره...

نفهمیدن چطور اما از زیر غر غر های بقیه مبنی بر زود رفتنشون، رد شدن و از خونه ی جیمین خارج شدن...
و تا اخر نگاه منظور دار و عجیب نامجون و روشون حس میکردن...

فاک انگار دوتاشون داشتن تو اتیش میسوختن...
این لعنتی چیه افتاده به جونشون؟
فقط بخاطر یه بوسه؟
اصلا ممکنه؟

در اسانسور باز بود...
پس بی معطلی به ترتیب وارد شدن...
اما خب...
ای کاش نمیشدن...
یا شایدم خوب کاری کردن شدن *لبخند خبیث

fiction kookv"vkookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora