part12

214 31 31
                                    

جونگهان:....ها؟
وونو:مطمئنن شنیدی پس مجبورم نکن دوباره...
جونگهان:...ها؟
وونو:.....
جونگهان:تو... مینگیو... او... یااااااا...اااااااااااا!
همه احساسات و واکنشام باهم قاطی شد.
جونگهان:خودش میدونه؟
وونو:اگه میدونست چرا من باید به تو میگفتم؟
جونگهان:سوال اصلی همینجاس! واسه چی به من داری میگی؟
وونو:حس کردم باید بدونی.
جونگهان:هوی، انتظار تبریک که نداری هان؟
وونو:با این لحنت... نه.
جونگهان:دقیقا... میدونی نه میتونم درک کنم نه باورت:/
وونو:خودمم همچین حسی دارم.
جونگهان:پس چرا لحنت انقد سریع و خنثی عه؟
وونو:میگی چیکار کنم؟ مثه دخترا دستتو بگیرمو با هیجان برات حرف بزنم؟
ناخداگاه دستامو جمع کردم.
جونگهان:نه مرسی!
سفارشامونو آوردن.
وونو:تو با این موضوع مشکل داری مگه نه؟
جونگهان:.... معلومه که دارم!
سرشو تکون داد.
جونگهان:...همین؟
وونو:خب چیکار کنم؟
جونگهان:سعی برای تغییر نظرم؟!
وونو:وقتی بی دلیل ازم بدت میاد هرچقدم سعی کنم تغییر ایجاد نمیشه.
یه نفس عمیق کشیدم.
جونگهان:نکنه اینم یکی دگ ازون بازیای اون بی...
وونو:حتی فکرشم نکن. اونقد عوضی نیستم که احساسات یه نفرو بخوام به بازی بگیرم حتی بخاطر شوا.
شوا-_- چه صمیمیم هستن! ایش.
جونگهان:خب، کی میخوای بهش بگی؟
وونو:نمیگم.
جونگهان:.....
وونو:......
جونگهان:واسه چی؟
وونو:چون اون حسی بم نداره.
جونگهان:تو از کجا میدونی اخه؟
وونو:داره؟
جونگهان:یااا زیرزبون کشی نکن من چیزی نمیدونم... تازه میدونستمم نمیگفتم!
سرشو تکون داد.
جونگهان:ولی باید بهش بگی.
وونو:چیشد فکر کردی آسونه؟
جونگهان:.... بیخیال، تو این مسائل سر رشته‌ای ندارم. فقط میتونم برات آرزوی موفقیت کنم.
وونو:آرزوی موفقیت؟ برای من؟
جونگهان:چیه نکنه فک کردی تو رم با چوب هونگ میزنم؟
وونو:نمیزنی؟
جونگهان:بحث منو تو جداس، تورو دوست اون نمیبینم... رقیب خودم میبینم.
یه لبخند کوچیک زد.
بعد از تموم شدن صحبتا رفتم خونه.

صبح دم مدرسه سورا رو دیدم از همون اول شروع کردیم کلکل کردن که آخرشم باعکسایی که اونشب از صورت بدون آرایشو خستش گرفته بودم تهدیدش کردمو تا سر کلاس دنبالم بود که گوشیمو بگیره و عکسا رو پاک کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

صبح دم مدرسه سورا رو دیدم از همون اول شروع کردیم کلکل کردن که آخرشم باعکسایی که اونشب از صورت بدون آرایشو خستش گرفته بودم تهدیدش کردمو تا سر کلاس دنبالم بود که گوشیمو بگیره و عکسا رو پاک کنه.
زنگ تفریح دیدم سورا داره با هونگ میچرخه ولی ازونجایی که باید میرفتم دفتر مدیر بابت آزمون دیروزم جواب پس بدم بیخیالشون شدم.
میخواستن همونجا همه موهامو بچینن که در کمال تعجب وقتی گفتم هونگ گفته بیخیالم شدن!
عجب نفوذی داره‌ها.
خخخخخخ ولی خب تنها سودی که برام داشت این بود که اون وسط موهامو نزدنو گفتن تا فردا رنگش کنم.
ایش-_-
بعد از کلاس، برنامه کلاس تقویتی ریاضی داشتیم در نتیجه رفتیم به کافه خودمون و اونجا به سه تا احمق سر به هوا(مینگیو، سورا، جاشوا) درس دادم در حالی که وونو کاملا خودشو کشید کنارو گفت نمیخواد خودشو با اینا خسته کنه-_-
وسطاش بود که سورا و جاشوا جیم شدن، وونو هم گفت میره خونه و منو مینگیوعم پیشبند بستیمو تا شب کار کردیم.
خونه سورا نزدیک ما بود در نتیجه کیفشو که یادش رفته بودو برداشتمو با مینگیوو رفتیم به سمت خونه.
وقتی رسیدیم مینگیو خدافظی کردو رفت خونشون منم نشستم رو پله‌های دم خونمون چون سورا اگه بره خونه ازینجا باید رد شه.
بعد از یه ربع دیدم سورا سوار بر موتور هونگ اومدن.
هردو از موتور پیاده شدن.

(جاشوای موتورسوااااااااااار🥹)جاشوا:تو اینجا چیکار میکنی؟جونگهان:خونمونه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(جاشوای موتورسوااااااااااار🥹)
جاشوا:تو اینجا چیکار میکنی؟
جونگهان:خونمونه.
تعجب کرد که انقد راحت جوابشو دادم.
حقيقتا اصلا توان کل کل نداشتمو فقط میخواستم برم خونه نخوابم بلکه بمیرم!
جاشوا اخماش تو هم رفت.
جاشوا:باهم زندگی میکنین؟
سورا:نخیر!
جاشوا:پس واسه چی آدرس خونه اینو دادی که بیارمت؟!
سورا:ن..چیزه..
هل کرده بود.
اون نمیخواست جاشوا بفهمه تو این محل زندگی میکنه.
از جام بلند شدمو خاکی که پشتم بودو تکوندم.
کیف سورا رو گرفتم بالا.
جونگهان:چون قطعا کیفشو من باید برمیداشتم براش.
سورا یه نفس راحت کشید یهو یکی از پشت خورد بهش که نزدیک بود با سر بخوره زمین ولی تعادلشو حفظ کرد.
جونگهان:یورا شی؟
سورا:اونی؟!
یورا:واوو، شما دوتا چیید؟ فرشته‌های بهشتی؟؟؟
به منو جاشوا که دوتا دستشو گرفته بودیم اشاره کرد.
شروع کرد خندیدن.
یورا:من مردم؟ اینجا بهشته؟
سورا:اونیییی. اونی واسه چی مست کردی وسط هفته؟ آخ!
یورا محکم زد تو صورت سورا
جونگهان و جاشوا:اوه
یهو یورا جفت دستاشو انداخت دور گردن ما و ازمون آویزون شد.
یورا:بیاید، شماها رو برا خودم برمیدارم!
جاشوا:هاع؟!
سورا درحالی که فکشو ماساژ میداد نزدیک خواهرش شد.
سورا:یاخدا...هوی هوی هوی هوییی
سریع فاصله گرفت.
سورا:بخدا بالا بیاری کشتمت!
جاشوا:خونت کجاسسسس؟! زود باش ببریمش.
سورا:کوچه پشتیه بیاید بیاید.
با مکافات تو اون وضعیت راه افتادیم.
سورا:اونی، فردا خودم تیکه تیکت میکنم! آبرومو بردی.
تا خونشون رفتیم و دم در دستاشو از دور گردنمون باز کردیم.
سورا:هیچوقت این لطفتونو فراموش نمیکنم.
اول جاشوا دستشو از رو گردنش برداشت که یهو یورا چرخید سمت من و داشت بالا میاورد که سریع چرخوندمش یه سمت دگ و... رسما بالا آورد رو سر تا پای جاشوا.
سه تامون با دهن باز به یورا و لباسای جاشوا نگاه کردیم.
سورا داشت سکته میکرد.
سورا:بب..ببخشیدددد وای درش بیار میبرم میشورمش..
جاشوا:....چه جوری تو کوچه لخت شمممم؟!

**پارت بعد که ۱۳ مشکل داره لطفا دقت کنید به تایتلا که حتما بالاش نوشته باشه پارت ۱۳
_____________
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥جایزههههههههههه❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥

واسه اونایی که کامنت میزارن:
_هرکسی که ریدر جدیده یا واسه اولین باره که کامنت میزاره به عنوان خوشامدگویی براش یه پارتو زودتر از همیشه میزارم.

_واسه اوناییم که همیشه کامنت میزارن میتونن یک درخواست ازم داشته باشن مربوط به داستان حالا یا یه اسپویل کوچیک، یا پارت جدیدو زودتر بزارم یا هرچیزی که دلشون بخواد مثه یه فکت درباره شخصیتا که فقط قراره من و اونا بدونیم😊😊

این پارتم تقدیم میکنیم به**عسل که تازه اومده پیشمون💃😘

Trouble makerWhere stories live. Discover now