part8

209 33 45
                                    

جونگهان:سو..را؟
جون:میشناسید همو؟
جونگهان:بغل دستیمه!
سونگچول:عالی شد! فلن زود برید حاضر شیدو بیاید بعدا حرف میزنید.
منو مینگیو رفتیم تو رختکن.
مینگیو:الان چیشد دقیقا؟ اون دختر باکلاسو برند پوش... اینجا چه... چیکار میکنه؟؟؟
هنگ کرده بودم.
جونگهان:نمیدونم...
از رختکن که بیرون رفتیم دیدم جون داره بهش کمک میکنه پس رو کار تمرکز کردم و ساعت کاری که تموم شد دیدم فرار کرده و رفته.
کل مسیر مینگیو داشت درباره اتفاقات اخیر غرغر میکردو من گوش میدادم.
...................

کل مسیر مینگیو داشت درباره اتفاقات اخیر غرغر میکردو من گوش میدادم

اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.

روز بعد نشستم سر جامو سرمو گذاشتم رو میز.
داشتم از خواب میمردم.
سورا:جونگهان.
سرمو آوردم بالا.
سورا:باید باهم حرف بزنیم.
آه میشه فردا؟
با بدخلقی تمام بلند شدم از جام.
باهم رفتیم تو حیاط که مینگیو عم اونجا بود.
درباره زندگیش حرف زد که اونام وضعیت مالیشون بد بود و مجبور بود کار کنه و وقتی ازش درباره لباساش پرسیدیم گفت که خالش از خارج براش اینا رو میفرسته ولی خب.. خودشم بدش نمیومد تظاهر کنه که پولداره و بعدم کلی گریه کرد که حالا نقطه ضعفشو همه میفهمنو بدبخت میشه و فلان.
مثه اینکه تو مدرسه قبلیش براش قلدری میکردن در نتيجه از زندگی الانش راضی بودو میترسید لو بره که خب رفت:/
الان... منم تو جایگاهی که جاشوا قرار داشت قرار گرفتم.
الان... منم بزرگترین راز یکیو فهمیدم اما... به هیچ وجه نمیتونم ازش سو استفاده کنم!
من مثه اون شیطان نیستم!
......

بعد از شرط بندی که با مینگیو کردم و باختم قرار شد برم موهامو رنگ کنم ولی

اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.

بعد از شرط بندی که با مینگیو کردم و باختم قرار شد برم موهامو رنگ کنم ولی....
جونگهان:کدوم خری ایده داد که تو موهامو رنگ کنی یونااااا؟!
یونا:داداش! بخدا بلدم!
جونگهان:چیو چیو بلدی؟ تو یه ارایش ساده نمیتونی بکنی اونوقت میخوای موهای منو دکلره کنی؟ بخدا تمام موهامو به فنا میدی من میرم!
تا خواستم از جام بلند شدم یونا جیغ زدو مینگیو منو نشوند سر جام.
مینگیو:یاااااا شجاع باش یکم!
با چشمای گرد نگاهش کردم.
جونگهان:شجاعتو میکنم تو چشماتا. کچل شم چی؟
مینگیو:نمیشی.
یونا:به من اعتماد کن!
مینگیو:به یونا اعتماد کن!
جونگهان:تچ! دم روباه-_-
مینگیو:شنیدمااا
جونگهان:بلند گفتم که بشنویییییی.
مینگیو:عه؟
خندید که خودمم خندم گرفت.
جونگهان:اصلا تو خونه ما چیکار میکنی؟ گمشو برو خونتون!!!
مینگیو:از زنگ تفریح آخر تا الان هیچی نخوردم گشنمه!!
جونگهان:آه، حتی موقع امتحاناتمم انقد استرس نداشتم تو کل زندگییییم!
یونا:غر نزن! ما خانما کارای هنری تو خونمونه!
دراز کشیدم کف زمین و ادای گریه کردن دراوردم که مینگیو باز مجبورم کرد بشینم سر جام.
یونا با ظرف رنگ اومد سمتمو سعی میکرد حواسمو پرت کنه.
یونا:خب حالا چیشد که به این وضعیت افتادی یون جونگهان؟
مینگیو خندیدو مسخرم کرد.
جونگهان:شرط بندی کردیم.
با خصومت به مینگیو نگاه کردم.
مینگیو:نتیجشو بلند بگو>-<
زیر لبو از بین دندونام گفتم
جونگهان:باختم
مینگیو:چی؟ یونا تو چیزی شنیدی؟ من که نشنیدم!
جونگهان:باختممممممممم خوبت شد؟!
دوتایی خندیدن که یونا براشو کشید رو موهام.
مینگیو:دگ تمومه دگ راه برگشتی نداری پس بی سروصدا بشین تا موهاتو رنگ کنه.
جونگهان:گریهههههههههههه
یونا میخندیدو جیغ میزد که تمرکزشو بهم نزنم.
مینگیو رفت برامون ناهار درست کرد و منم با موهای رنگی نشستم ناهار خوردم.
یونا:نگفتین شرطتون سر چی بود.
مینگیو:داداش لوست میگفت سورا سر یه هفته رازش لو میره و همه میفهمن ولی من گفتم زرنگ‌تر ازین حرفاس که اینجوری لو بره و همونطور که میبینی الان بیشتر از یک هفته شده و هنوز هیچکس جز ما خبر نداره و جونگهان باخ...آخخخخخخخ خیله خبببببب آی.
جونگهان:یه بار دگ اسممو کنار اون واژه بیاری از همین پنجره میندازمت پایین!
مینگیو:باشه باشه گوشمو ول کن.
گوششو ول کردم.
یونا:پاشو بریم سرتو بشوریم.
رفتم موهامو شستمو اومدم جلوشون.
یونا:شبیه پسرای روس شدی*-*
مینگیو:به طرز رو مخی هر کوفتی بهت میاد-_-
خندیدم
جونگهان:بس که خوشگلو خوشتیپم؛)
یونا:آقای خوشگلو خوشتیپ سریعتر آماده شو که دیرت شده!
لباس عوض کردم که با مینگیو رفتیم سمت کافه.
وقتی وارد کافه شدم یه سکوتی شد بعد کل کافه شروع کرد تعریفو تمجید ازم که مینگیو حرص میخورد میگفت به اندازه کافی پررو هست پرروترش نکنید!

Trouble makerحيث تعيش القصص. اكتشف الآن