1

59 5 0
                                    

×اقای کیم میتونم بیام داخل؟

_بیا

×قربان درباره ی اقای چوی باید بهتون یه چیزی بگم..

_بفرمایید

×ایشون مقدار خیلی زیادی از سود شرکت رو بجای واریز کردن به حساب شما به حساب شخصی خودش واریز کرده.

_ممنون میتونی بری

لحنش عصبی بود ولی در حین حال اروم و شمرده شمرده و این مرد روبروش رو خیلی بیشتر میترسوند که قراره چه بلایی سر اون پسر بیاره.

بعد از خروج پسر جوان از اتاقش تلفن شرکت و ورداشت و با چوی تماس گرفت.

_دفتر من همین الان

÷ب..بله قربان

این لکنتش چیز عادی نبود و فقط وقتی با رییسش حرف میزد لکنت میگرفت و الان بیشتر از همه مواقع استرش داشت چون خودشم خیلی خوب میدونست چیکار کرده و باید که بترسه

زود خودشو جمع و جور کرد و سمت در اتاق رییسش رفت و تقه ای به در زد..

÷میتونم بیام داخل قربان؟

_بیا

_بشین چوی

وارد اتاق شد و تنش لرزی کرد از نگاه مرد روبروش میدونست کارش ساختست و اینا همش بهونه های قبل اخراج شدنشه.

÷ب..بله قربان کارم داشتید.؟!

_خودت بهتر از همه میدونی چیکار کردی پس بهتره قبل از هرچیزی خودت بهم بگی

÷منظورتون رو نمیفهمم قربان

_کارت و همه وسایل فاکیتو بزار رو میزمو گمشو بیرون
شاید خودت ندونی ولی یه هرزه ای که بجز خراب کردن اعتبار من هیچ کاری بلد نیستی حروم زاده

منشی جوان هول کرده و با استرس تند تند لب زد.

÷قربان خواهش میکنم اخراجم نکنید لطفا
_برام ذره ای مهم نیس چقدر التماس میکنی من کار خودمو میکنم

_بیرون

÷چ..چشم ر..ریی.س

_مردک احمق فکر کرده من هیچیو نمیفهمم

بعد از بیرون رفتن پسر جوان به نامجون دوست و مشاورش زنگ زد میدونست که دیگه حالش بدتر ازین نمیشه.چرا به هرکی اعتماد میکرد از پشت بهش خنجر میزد چرا؟ منشی قبلیش با شرکت رقیب دست به یکی کرد و در قبال پولی که میگرفت اطلاعت شرکتش رو لو میداد دیگه خسته شده بود از بس منشی هاشو اخراج و یه فرم جدید برای پیدا کردن منشی به همجا میچسبوند البته چوی رو پدرش بهش پیشنهاد داده بود اما کیم تهیونگ از اولم حس خوبی بهش نداشت.

_الو نامجون میشه زود بیای دفترم حالم اصلا خوب نیست

=کیم جم کن خودتو مرد مثلا رییس یه شرکتی بزرگی چته هی هرروز هر روز حالت خوب نیست نکنه باز منشیت و اخراج کردی

kim kookWhere stories live. Discover now