2

30 4 0
                                    

مدتی بود که سوار ماشین بودن تا از شرکت به خونه برسن.توی این مدت هوسوک سوالات مختلفی میپرسید و تهیونگ فقط با جوابایی مثل : باشه ، اوکی ، اره ، خب ... و اینا جوابش و میداد و حتی به خودش زحمت نمیداد که جوابش دو کلمه ای بشه.

هوسوک ام میدونست اگه بیشتر ادامه بده قراره از ماشین بیرون انداخته بشه پس دیگه ادامه نداد . تو همین فکر ها بود که یدفعه گوشی تهیونگ زنگ خورد و کمی فقط کمی ازون فضای معذب کننده خارج شدن جوری فضا رو مخش بود که هر لحظه ممکن بود به تهیونگ بگه تا همینجا پیادش کنه.

×رییس کیم برای اگهی استخدام مزاحمتون شدم

_بگو پارک

×یکی از اشناهام به اسم جئون جونگکوک که دانشجوی سال اخر حسابداری هستن و به شدت نیاز به این کار دارن میخوان که باهاتون مصاحبه کنن اگه قبول کن..

_قبوله فردا ساعت ۱۰ صبح بگو تو اتاقم منتظر باشه.

×ام‌..اما قربان

_حوصله ندارم بحث کنم پس قبوله مشکلی پیش نمیاد اگه فقط از یه نفر دیگه ضربه بخورم.

×چشم قربان ممنونم ازتون

_ممنون بابت خبر دادنت

&چی میگفت؟

_عجیبه اول نپرسیدی کی بود..

&میدونم بجز پارک جیمین کسی جرعت نداره این وقت روز اونم با این حالت بهت زنگ بزنه

_پس باید اینم بدونی که اون الان 7 ساله داره برام کار میکنه اما تاحالا یه بارم خطا نکرده و حتما کسی که معرفی میکنه هم مثل خودشه

&درسته

_چی میخوری سر راه بگیرم؟

&هیچی باید برم خونه

_چی؟؟

&میگم میخوام برم خونه نمیام خونت

_مردک دیک هد میدونی از اینجا تا خونت چند ساعت راهه و من مثل سگ خسته ام

&پس خودم با ماشینت میرم تو برو خونه

_باز میخوای با ماشین من بری مخ جیمین و بزنی؟؟

&تو اینجوری فکر کن شاید واقعا همین بود.

_احمق عاشق

&من بخاطر اون پسر مو بلوند هرکاری میکنم

_خب حالا احمق گمشو برو

مرد جذاب و خوش تیپ از ماشین پیاده شد و با قدم های محکم بدون نگاه کردن به پشت سرش راهشو در پیش گرفت و مستقیم رفت تا به برج بزرگی برسه کل اون برج مال خودش بود.
تنها برای خودش یه برج با 150 طبقه و 450 واحد همش برای خودش بود و بجز خودش کسی اونجا زندگی نمیکرد.

وقتی به در ورودی رسید نگهبان جلوی در تعظیمی کرد  و سلام و روز بخیر گفت ولی جواب کیم مثل همیشه فقط یه سر تکون دادن بود.

kim kookWhere stories live. Discover now