The last chapter

143 37 9
                                    

هر دو مرد زیر سایبانی پناه گرفته بودن تا بیشتر از این خیس از آب نشن.

مرد جوانتر کتاب "صبحانه در تیفانی" جیبیش رو چک کرد تا ببینه هالی گولایتلی از قطرات باران جان سالم به در برده یا نه. بعد از مطمئن شدن از سالم بودنش اون رو به جای قبلیش برگردوند.

تهیونگ نفس عمیقی کشید و از پاکت سفید سیگارش، دو نخ بیرون کشید و یکیش رو به دست جونگکوک داد.

مرد عکاس فیلتر رو لای لب‌های خوشفرم غنچه‌ایش قرار داد و منتظر، صورتش رو به سمت شعله‌ی درخشان فندکِ فلزی پیانیست گرفت.

کامی عمیقی از دود گس و غلیظ رو به ریه‌هاش فرستاد و بعد از حبس چند ثانیه‌ای بازدمش رو به بیرون فوت کرد.

_من توی سوهو کار می‌کنم... اونجا خلافکار زیاده.

با دیدن ابروهای بالا پریده‌ی نوازنده، لبخند خرگوشی زیبایی زد و گفت:

-نترس موتسارت! اگه می‌خواستم جیبتو بزنم اینهمه وقت باهات حرف نمی‌زدم.

کمی مکث کرد و خیره به مردمی که از ریزش باران فراری بودن کام دیگه‌ای گرفت و بدون اینکه دودش رو به بیرون بفرسته، گفت:

_من عکاسی می‌کنم... از سوژه‌های خیابونی... می‌تونه یه پرنده و آسمونِ در حال غروب باشه یا یه چهره‌ی اصیل شرقی با موهای موجدار قهوه‌ای.

تهیونگ تای ابروهای کشیده‌ی پنهان شده پشت موج موهاش رو بالا انداخت.

_می‌خوای از من عکس بگیری؟

مرد جوانتر دود گس سیگارش رو به هوای بارانی نیویورک سپرد و سر تایید تکون داد:

_فکر کن هزینه‌ی این تور لیدریمه.

مسافری که صبح به زور اشک‌های غربتش رو کنترل کرده بود، خندید. عمیق، متین و خشدار.

جونگکوک به صدای خنده‌ش گوش سپرد، با قلبی که یک ضربان رو جا انداخته.
مرد بزرگتر شانه بالا انداخت.

_فقط مدل نشده بودم که نیویورک اینوهم درست کرد.

عکاس گوشه‌ی لبش رو خاروند و با خودش فکر کرد چروک‌های کنار چشم اون مرد چقدر پرستیدنین.

باقیمانده‌ی دودی که دقایق طولانی در ریه‌ش حبس کرده بود رو به بیرون فرستاد و خاکستر نوک سیگارش رو روی سنگفرش خیس تکوند.

_نیویورک شهر جالبیه، موتسارت. تو یا واقعا تماماً اینجایی یا هیچ جا نیستی... یه کشش روح بخشی داره که مغز مردمش رو مال خودش می‌کنه.

تهیونگ به ساعتش نگاه کرد و به یاد لورا افتاد. یعنی نگران شده بود؟!

آهی کشید و سکوت کرد. جونگکوک که متوجه‌ب نگرانی مرد شده بود، دستش رو روی شانه‌ی پهن مرد قرار داد و زمزمه‌وار شبیه به لالایی گفت:

Orange Tea | TaekookOnde histórias criam vida. Descubra agora