ṖΛŔŦ ИĪИƐŦƐƐИ

273 54 3
                                    

شرط اپ پارت بعدی ووتای بوک به 1kبرسه✨💞

شرط اپ پارت بعدی ووتای بوک به 1kبرسه✨💞

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یونگی سئوکجین رو مقابل آپارتمانش میبینه چون یونگی به اندازه کافی به اون (همه اونا) اعتماد داره تا آدرسش رو بدونن، یونگی می‌تونه ببینه که سوکجین چقدر خستس

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یونگی سئوکجین رو مقابل آپارتمانش میبینه چون یونگی به اندازه کافی به اون (همه اونا) اعتماد داره تا آدرسش رو بدونن، یونگی می‌تونه ببینه که سوکجین چقدر خستس. .

اون زیر چشم هاش گودی های سیاهی داره آخرین باری که همدیگه رو دیدند نبودند و بی انرژیه.

یونگی با دیدن سئوکجین تو این وضعیت احساس خیلی بدی می کنه. اون فقط امروز باید استراحت می کرد، اما به هر حال اصرار داشت که یونگی رو ببینه چون نمی خواست روزشون تلف شه و نمی خواست مجبور بشه از دیت یونگی با بقیه حرص بخوره.
"هیونگ، حالت خوبه؟" یونگی در حالی که سوار ماشین میشه، می پرسه، دستش رو روی بازوی سوکجین میذاره و به آرومی اونو می ماله تا حمایتشو نشون بده.

سئوکجین به یونگی لبخند می زنه، اما کاملا معلومه چقدر خسته هستش. "من خوبم. من می خواستم تو رو ببینم. همونطور که انتظار می رفت، الان خیلی بهتر از قبلم. عمل واقعاً پر استرس بود. فکر می کردم موفق نمیشم."

یونگی با غرور گفت : "اما تو این کار رو کردی." "چون تو شگفت انگیز هستی و واقعاً سخت کار می کنی. من مطمئن هستم که اونا از کمک تو سپاسگزار هستن. تو شخص خیلی مهمی تو بیمارستان هستی، پس اونا به تو نیاز داشتن و تو به اندازه کافی فداکار هستی که می تونی هر چی داری ول کنی برای مراقبت کردن از دیگران

"من تو رو تحسین می کنم، هیونگ. من از دیدن اینکه چقدر خسته ای احساس بدی دارم، اما من واقعاً... بهت افتخار می کنم. تو برای من مثل یه قهرمان هستی. تو جون مردم رو نجات میدی.ادمای زیادی نمیتونن این کار رو انجام بدن."

سوکجین برای چند لحظه ساکت شد، فقط با نگاهی دوست داشتنی به چشمان یونگی خیره شد، قبل از اینکه یونگی به جلو خم بشه ، یونگی رو غافلگیر میکنه و میبوسه. اون لب‌های نرم سوکجین رو روی لب‌هاش حس می‌کنه و یونگی بلافاصله لب‌هاش باز میشه، و چشماش رو می‌بنده و سئوکجین رو می‌بوسه.
از اینکه یونگی به اون اجازه داده بود تا اینقدر بهش نزدیک بشه احساس خوبی می کنه. هیچ حس بدی پشت این بوسه نبود.فقط دیگه بینشون ارامش بود

سوکجین آهی از روی رضایت می کشه و یونگی رو بغل میکنه هیچ کدوم از اونها از اون بوسه معذب نبودند. اونا خوشحال هستن. اون به یونگی لبخند می زنه "متاسفم اگه این اصلاً سرگرم کننده نیست. من واقعاً می خوام باهات وقت بگذرونم."

。。。。。。。。。。。。。。。。。。。。。。。。。。
سلام لیلیثممم 💜✨
و این پارت قراره بریم خونه سوکجین به نظرتون قراره چه اتفاقی بیفته😁😈😚

MikeWhere stories live. Discover now