ṖΛŔŦ ŦѠƐИŦY FĪ√Ɛ

278 41 10
                                    


اپ پارت بعدی ووتای بوک به 2k ووت برسه💕

تهیونگ یونگی رو ترک می کنه تا برای هر دوشون بستنی بگیره. پس یونگی صبورانه منتظر میمونه، با خودش زمزمه می کنه و محیط اطراف رو تحسین می کنه در حالی که تهیونگ این اطراف نیست تا حواس اون رو از طبیعت منحرف کنه، طبیعتی که کمتر از چهره تهیونگ جذابه.

با این حال، تهیونگ جای خیلی خوبی رو انتخاب کرد. اونا تو یه قسمت کمتر شلوغ پارک هستن، اما منظره آروم و دلپذیر هستش، و یونگی مجبور نیست از گرمای آفتابی که پوستش رو می سوزونه اذیت بشه (نه اینکه اگه تهیونگ تصمیم می گرفت سر ظهر پیک نیک رو زیر آفتاب سوزان برگزار کنه، شکایت کنه. با این حال، یونگی چطور میتونه به اون چهره نه بگه؟).

یونگی به اطراف پارک نگاه می کنه و سعی می کنه تهیونگ رو ببینه چون اون بدون ته احساس تنهایی می کنه. این خیلی خنده داره چطور یونگی وابسته به این شش تا مرد شده.

با اینکه اونا هر روز با هم هستند، به استثنای تنها روز یکشنبه، روزی که یونگی با خوشحالی اون روز می خوابه، یونگی وقتی ته کنارش نیست، احساس تنهایی می کنه.

یونگی نمیدونه که آیا این نشونه بدی هستش یا نه، اما اون واقعاً نگران اون نیست. شاید هم باشه. اما اون اونقدر از خودش لذت می بره که حتی وقت اون رو نداره که به اون افکار منفی توجه کنه.

و این یه احساس خوب هستش - تمرکز به موارد مثبت تو زندگی به جای موارد منفی. این کاریه که یونگی قبل از ملاقات با اونا هرگز انجام نداده. منفی ها همیشه بیشتر از نکات مثبت زندگی او هستن. اما از زمانی که یونگی اونا رو دیده، برعکس بود.

اون حتی فقط به پول یا هدایایی که از اونا میگیره یا دیت هایی که اون رو می برن - فقط اونا هستند. اونا اونقدر به یونگی آرامش میدن که مطمئناً یونگی از شوگر ددی انتظار نداشت.

صادقانه بگم، اون فکر می کرد که پس از قبول کردن دیت ها، فوراً ازش درخواست سکس میکنن، اما مدت زیادی از اون گذشته و تنها کاری که آنها به غیر از دیت رفتن کردن، بوسیدن هستش. این بیشترین چیزیه که اونا انجام دادن. اونا از یونگی نخواستن که فراتر از اون برن و یونگی هرگز تحت فشار نبود تا رابطه رو به سطح بالایی برسونه.

افکار یونگی با صدای پارس قطع میشه و باعث میشه که اون به شدت سرش رو به سمت منبع صدا بچرخونه تا ببینه یک رتریور طلایی بزرگ با سرعت تمام به سمت اون می دوه و به نظر می رسه صاحبش ناامیدانه اون رو تعقیب می کنه. یونگی یخ می زنه، نمی دونه تو اون شرایط چکار باید بکنه،و چون سگه خیلی بامزه به نظر می رسه که به سمت اون میدوه!

خوشبختانه، سگ با نزدیک‌تر شدن سرعتش رو کم میکنه و ترس یونگی از زیر گرفتن سگ رو از بین می‌بره سگ درست جلوی اون می ایسته، با صدای بلند نفس نفس می زنه، زبانشو بیرون اورده، زبونش بیرونه و اونقدر دوست داشتنی به نظر می رسه که یونگی می خواد گریه کنه.

MikeOù les histoires vivent. Découvrez maintenant