𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟗

137 30 6
                                    

اهنگ این پارت تو دیلیم هست:
https://t.me/snakewpani
باورش براش سخت بود که چجوری اون شب رو به صبح رسوند
تمام مدتی که پیش جون هیون بود درد کشیده بود و نمیتونست هیچ کاری انجام بده
حتی باورش نمیشد چجوری فردای اون روز وقتی چانیول اومد دنبالش نقش بازی کرد تا آلفا به چیزی شک نکنه

تا سه روز درد میکشید و سرگیجه امانشُ بریده بود اما سعی میکرد جلوی چانیول ظاهرشُ حفظ کنه تا چیزی نفهمه
گرگش تو این چند روز خیلی بیقرار بود؛ همش دنبال چیزی میگشت و با پیدا نکردنش ناامید زوزه میکشید
تمام اینا باعث میشدن بکهیون ضعیف تر از هر زمان دیگه ای به نظر برسه

"بکهیون"
امگا پلکی زد و برگشت به چانیول خیره شد
"بله؟"
آلفا فاصله صورتاشون رو کمتر کرد و زمزمه کرد
"غذات و بخور همه دارن نگات میکنن"
نگاهی به مادر پدراشون که زیر چشمی حواسشون به اون دو بود انداخت و شروع به خوردن غذاش کرد
فردا مراسم ازدواجشون بود و به خاطر همین امشب همه دور هم جمع شده بودن
"سهون تاریخ مراسم شما مشخص شد؟"
زیر چشمی به پدرش که این سوال رو پرسیده بود نگاه کرد بعد به سهون و لوهان
"خب ما تصمیم گرفتیم"
آلفا مکثی کرد و دست لوهان رو میون دستش گرفت
"مراسممون رو وقتی رفتیم آمریکا برگزار کنیم"

خیره به اون دو که با لبخند معذبی به هم نگاه میکردن بود
"اوه تصمیم عالی گرفتین بچه ها..
نمیشنید؛ حرفایی که آتیش درونش رو شعله ور میکردن رو نمیشنید
تنها چیزی که میشنید صداهای تو ذهنش بود که بیشتر از هر موقع دیگه ای صحبت میکردن و سرش داد میکشیدن تا یه کاری بکنه
چرا زندگیش اینجوری شده بود؟ چرا هر چیزی که دوست داشت رو داره از دست میده؟
کسی که بیشتر از هر کس دیگه ای دوستش داشت، تمام آیندش و با اون تصور میکرد رو در عرض یه روز از دست داد

بغض راه گلوش و بسته بود و نمیزاشت نفس بکشه اما تمام تلاشش رو داشت میکرد تا ظاهرشُ حفظ کنه
تیکه دیگه ای از غذا رو تو دهنش گذاشت و ثانیه ای نگذشت که معدش بهم ریخت و محتوای معدش به سمت دهنش هجوم آورد
به سرعت دستشُ روی دهنش گذاشت و با چشمای درشت شده به سمت سرویس دوید

چانیول متعجب به راه رفته امگا نگاهی انداخت و بعد به جمع که توجهشون جلب شده بود
"من میرم ببینم چیشده"
از جاش بلند شد و راه رفته بکهیون رو پیش گرفت؛ وقتی به سرویس رسید در نیمه باز رو هل داد و داخل رفت

صدای اوق زدن های پی در پی بکهیون به گوشش میرسید
کنار امگا رو پاهاش نشست و کف دستشُ روی پشتش کشید و موهای روی پیشونیشُ عقب فرستاد
امگا بعد از اینکه تمام محتوای معدش رو بالا اورد سرشُ عقب برد و گذاشت اشکاش راهی روی صورتش پیدا کنن
لباش از فشاری که بهش وارد شده بود میلرزیدن و مزه دهنش تلخ شده بود
"خوبی عزیزم؟!"

چشماشُ باز کرد و به چشمای نگران چانیول نگاه کرد؛ این دوتا تیله براقی که با نگرانی نگاهش میکردن چشمای کسی نبود که دوستش داشت
چرا الان باید به جای سهون، چانیول کنارش باشه؟
انگشتای آلفا دونه دونه قطرات اشک رو از روی صورتش کنار میزدن
"بکهیون؟ میخوای بریم دکتر؟!"
"نه"
آب دهن تلخ سدشُ قورت داد و سعی کرد نفساش رو منظم کنه " منو ببر خونه"

𝐌𝐲 𝐀𝐥𝐩𝐡𝐚Where stories live. Discover now