𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟒

217 36 3
                                    

اهنگ این پارت:behesht _ Amir tataloo

چشمای سوزانشُ روی هم فشرد و نفس عمیقی کشید تا یکم از لرزش بدنشُ کم کنه
هرچقدر فکر میکرد فقط به یه نتیجه میرسید اونم سواستفاده کردن خانوادش از اون برای منفعت خودشون
چنگی به موهاش زد و اتاقشُ از نظر گذروند، معدش مدام میسوخت؛ دوست داشت کل اتفاقاتی که براش افتاد رو بالا بیاره

در اتاقش باز شد و مادرش تو چهارچوب در نمایان شد، با نفرت به چشماش نگاه میکرد
"کی میخواستی بهم بگی؟"
صداش به خاطر بغضش خش دار بود و لباش به سمت پایین منحنی شده بودن
"کی میخواستی بگی من وسیله ای برای رسیدن به خواسته هاتونم؟"
مادرش به سرعت دستشُ جلو آوردو روی لباش گذاشت "هیس، بکهیون چرا...
دست مادرشُ پس زد "واقعا خجالت نمیکشی مامان؟ چرا همچین چیزی رو میپرسم؟ حق اینکه بدونم به چه دلیل کوفتی باید وسیله ای باشم برای رسیدن به خواسته هاتون روهم ندارم؟"
امگای بزرگتر انگشت اشارش را طرف جیمین گرفت و با ابروهای توهم بهش توپید" نه حق نداری چون همچین چیزی واقعیت نداره"
بکهیون از تعجب چشماش گرد شد، از عصبانیت میلرزید؛ سمت میزش رفت و هر چی بود رو پایین ریخت و داد کشید "واقعیت نداره؟ پس تو اسم اینو چی میزاری؟ اسم این خودخواهی رو چی میزاری؟"
صدای شکستن وسایل با دادش قاطی شد و صدای ناهنجاری ایجاد کرد

سینش به شدت بالا پایین میشد، چند ثانیه ای به قیافه متعجب مادرش نگاه کرد و بعد شروع کرد به راه رفتن تو اتاق
"تو، پسرت، جفتت چند ساله زندگی من و به جهنم تبدیل کردید"
در به شدت باز شد و به سرعت بسته شد، قیافه عصبانی برادرش تو دید راسش قرار گرفت "چیه، باز که صدات و گذاشتی رو سرت"
مادرش سمت برادرش برگشت و دستشُ روی شونش گذاشت "چیزی نشده فقط یکم ناراحته از اینکه..
"من جفت چانیول نمیشم"
صداش آروم بود و با بی حسی به جفتشون خیره شده بود، تصمیمشُ گرفته بود
آیندش چیزی نبود که بزاره به خاطر انتخاب خانوادش خراب بشه
"چی گفتی؟"
آلفا با لحن جدی ازش پرسید و قدمی سمتش برداشت
"گفتم من جفت چانیول نمیشم"

قدمای آلفا سرعت گرفتن و به سرعت یقه امگا رو چسبیدن، بکهیون با نفرت به چشمای قرمز شده جکسون نگاه کرد
"حرفامو به همین زودی یادت رفته؟"
نفسای عصبانیه جکسون به صورتش برخورد میکرد، آلفا صورتشُ جلوتر آورد و زمزمه کرد "گندایی رو که زدی یادت رفته؟  پارتی شبانه، خراب کردن ماشین و.. هنوز یادم هست به خاطر گند تو بود که مامان چند سال با خانوادش دعوا داشت؛ اینارو کی جمع کرد هوم؟"
آلفا فشار دستاش رو بیشتر کرد و از میون دندونای چفت شدش غرید "اگه دوست داری عاقبتت مثل قبل فرار شیومین بشه به مخالفتت ادامه بده ولی بهت قول میدم شانسی نداری مثل اون فرار کنی"
لرزی از حرف برادرش به جون تنش افتاد، گذشته جلو چشماش رژه میرفت

تنها چیزی که از چند روز قبل فرار هیونگش یادش میومد دعوا، کتک، زندونی شدنش، تحقیر کردن، محدود کردن و اخرین چیز جنگ بین گرگای دوتا برادراش بود
هیچوقت بیرحمی که خانوادش در حق هیونگش کرد رو یادش نمیرفت جوری که مادرش با حرفاش تهدیدش میکرد، باباش تحقیرش میکرد، برادرش باهاش دعوا میوفتاد و اخرش به کتک ختم میشد
زخمایی که گرگ جکسون روی جثه گرگ شیومین ایجاد کرده بود اخرین چیزی بود که از هیونگش یادش مونده بود و در نهایت شیومین هیونگش تونسته بود پای آلفا رو زخمی کنه و بعدش سمت جنگل فرار کنه
نگهبانا اون روز تمام جنگل و شهر رو گشتن ولی نتونستن امگای بزرگتر رو پیدا کنن، تا به امروز برادرش و پدرش فقط تونستن یه رد ازش تو چین پیدا کنن که تهش باز به جایی نرسیدن
"ولش کن جکسون بهتره یکم تنهاش بزاریم"
با صدای بسته شدن در رشته افکارش پاره شد و فهمید تنها شده، همونجا روی زمین نشست وپاهاشُ تو شکمش جمع کرد
مقاومت دربرابر اون سه خیلی سخت بود، شاید باید تمومش میکرد و طبق خواسته اونا پیش میرفت

𝐌𝐲 𝐀𝐥𝐩𝐡𝐚Where stories live. Discover now