"سهون؟ این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟"
جکسون داشت تموم تلاشش رو میکرد تا به سمت آلفای کوچیکتر حمله نکنه، خسته شده بود انقدر به سهون تذکر داده بود تا از برادرش دور بشه ولی اون هرجایی که بکهیون میرفت حضور داشت و این عصبیش میکرد
"خب.. من..آمم
"من بهش گفتم بیاد هیونگ، فردا سالگرد مرگ رفیقمونه و من یکم حالم خوب نبود برای همین بهش زنگ زدم تا بیاد پیشم "
بکهیون همونجور که حرفشُ میزد همش نگاهش رو بین جکسون و چانیول رد و بدل میکرد
اشکای باقی مونده روی صورتشُ با پشت دستش پاک کرد و بینیشُ بالا کشید
"که اینطور" با لبخند رو اعصابی به سهون نگاه کرد " خب حالا دیگه میتونی بری سهون من و چانیول پیشش هستیم"
سهون چند ثانیه به دو آلفای دیگه نگاه کرد بعد دستپاچه کلاه کاسکتش رو سرش کرد و بعد از گفتن خداحافظی اونجا رو ترک کرد
بکهیون زیر نگاه عصبی برادرش درحال ذوب شدن بود و وجود چانیول اونجا این حس رو بدتر میکرد
"بکهیون فکر کنم باید صحبت کنیم اینطور نیست؟"
جکسون با چشمای گرد شدش که گلوله های آتیش سمت امگا پرت میکرد سوالش رو پرسید
"آره.. همینطوره"
"من زودتر میرم داخل"
چانیول روبه جکسون حرفشُ زد و به سمت در ورودی عمارت قدم برداشت
جکسون تا موقعی که آلفا از دید راسشون خارج بشه با چشماش بدرقش کرد و بعد با اخمای توهم سمت بکهیون برگشت و سمتش قدم برداشت "چه توضیحی داری برای حرکتی که انجام دادی بکهیون؟"
بکهیون با هر قدمی که برادرش سمتش برمیداشت به عقب میرفت و از ترس با ناخنای دستش ور میرفت "من ..من
جکسون یقه بکهیون رو گرفت و به دیوار پشت سرش کوبوندش و با عصبانیت به چهره درهم امگا نگاه کرد
"چرا فقط مثل یه امگای خوب رفتار نمیکنی هان؟ چرا دوست داری همش لج بازی کنی وقتی میدونی تهش حرف منه که به کرسی میشینه هان؟!"
امگا با غرش جکسون چشماشُ از ترس بست و لبشُ گزید تا صدای گریش بلند نشه
"جواب منو بده بیون بکهیون"
جکسون از لای دندونای چفت شدش گفت و با چشمای قرمزش صورت امگای ترسیده رو از نظر گذروند
"ن. نمیتونم ه.هیونگ، ن.نمیتونم کاری که م.میگین رو ا.انجام بدم"
جکسون دندون قروچی کرد و غرش کرد "یک بار دیگه تکرار کن تا کاری کنم به غلط کردن بیوفتی"
امگا با چشمای اشکی به برادش نگاه کرد، لحظه ای به این که اون واقعا برادرشه شک کرد
"فهمیدی؟"
جکسون با دندونای چفت شدش پرسید و نگاهشُ روی صورت خیس اشک بکهیون چرخوند، امگا به آرومی سرشُ تکون داد و ثانیه بعد یقش ول شد
به زور روی پاهای سست شدش وایساده بود، به آلفا نگاهی انداخت و بینیش رو بالا کشید
"بعضی مواقع احساس میکنم منم باید همراه شیومین هیونگ میرفتم، درست نمیگم هیونگ؟"
جکسون پوزخندی بهش زد و جفت دستاشُ توی جیبش فرو برد " دیگه سعی نکن حتی بهش فکر کنی، چون این اتفاق هیچوقت قرار نیست بیوفته"
آلفا بعد از حرفش بازوی بکهیون رو گرفت و به سمت جلو هل داد "حالا هم زود باش، میری تو اتاقت"
بکهیون تلخندی زد و با قدمای سست شده به سمت عمارت قدم برداشت، یادآوری مراسم نامزدی باعث شکل گرفتن بغض دوبارش شد "حداقل میشه، میشه با پدر صحبت کنی نامزدیم یه روز دیگه باشه؟ لطفا "
"حرف میزنم باهاش ولی اگه دست از پا خطا کنی کاری میکنم نه تنها مراسم نامزدی بلکه مراسم ازدواجتونم تو یه روز باشه"
داخل رفت و با ندیدن کسی به این پی برد به آلاچیق پشت حیاط رفتن، پله هارو بالا رفت و با دیدن چانیول که داشت به داخل اتاق رو به روی اتاق خودش میرفت سرجاش وایساد
آلفا به چشمای قرمز بکهیون نگاهی انداخت، سکوت جو بینشون رو سنگین تر میکرد
سوالی که میخواست بپرسه تا نوک زبونش اومد ولی قبل از اینکه حرفی بزنه در اتاقشُ باز کرد و داخل اتاقش رفت و درو محکم پشت سرش بست
بکهیون چند ثانیه ای متعجب به در اتاق نگاه کرد بعد سرشُ تکون داد و به اتاق خودش رفت
ESTÁS LEYENDO
𝐌𝐲 𝐀𝐥𝐩𝐡𝐚
Hombres Lobo•𝐍𝐚𝐦𝐞 𝐟𝐢𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧: 𝐌𝐲 𝐀𝐥𝐩𝐡𝐚 •𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐛𝐞𝐚𝐤 •𝐆𝐞𝐧𝐞𝐫: 𝐀𝐍𝐆𝐒𝐓, 𝐒𝐌𝐔𝐓, 𝐌𝐏𝐄𝐑𝐆, 𝐎𝐌𝐄𝐆𝐀𝐕𝐄𝐑𝐒, 𝐃𝐑𝐀𝐌