بیمار

357 57 10
                                    

اول از همه گفتم چند کلمه حرف بزنم بعد بریم.
راستش قصد اپ کردن نداشتم اما از اونجایی که مهتابی رو خیلی دوست دارم نتونستم در برابر غم پیام هاش دووم بیارم پس نوشتم.
و از الان دارم میگم این بخش اسمات. "هرکسی دوست داره رد شه" این مزخرفات نداریم. بچه مثبت اومدی فیک بخونی اسمات نخونی. بی جا کردی تو. بخون ببین چی میکنن. شاید اون وسط یکی زد یکی رو کشت. و پر حرفی کردم. بریم برای داستان.
________
با عطش لبان سرخ پسر را بوسه میزد و تنش رو میلرزاند.
مگر عشق مرد نسبت به او چقدر بود؟
مگر چه کرده بود که مرد را آنگونه شیدا و عاشق خود ساخته بود؟
با چنگی که بر باسنش خورد ناله ای در دهان مرد سر داد و خفه لب زد:
"جانگو"
جانگ کوک عقب کشید و به صورت عرق کرده تهیونگ خیره شد.
به راستی چقدر پسر را دوست داشت. عطر تنش..سرخی لب هایش..رد نگاه هایش..همه چیزش را از بن جان دوست میداشت.
با تردید دستش را به سوی دکمه های لباس پسر برد و لب زد:
"سرخکم..تو اولین و آخرین عشقی هستی که من لمس میکنم."
و سپس پیراهن او را در تنش درید.
تهیونگ آب دهانش خشک شده اش را به زحمت پایین فرستاد و گفت:
"زود باش جانگو..من رو مال خودت کن"
جانگ کوک غرشی کرد و دوباره لبان او را به بازی گرفت.
"پسرا..کجان؟"
تهیونگ با نفس پریده از عطش بوسه شان گفت و دستش را روی سینه برهنه جانگ کوک قرار داد.
"نظارت مناطق"
تهیونگ هومی کشید و سر جانگ کوک را که در گردن او در حال مارک کردن بود بیرون کشید.
"نه جانگو..پسرا میبینن..نمیتونیم"
جانگ کوک با خشم و غم دندان هایش را بهم فشرد و به اجبار گفت:
"باشه عزیزم"
و سپس به آرامی نوک سینه او را میان لب هایش گرفت و به ناله های دلپذیرش که اتاق را پر کرده بود گوش سپارد.
به راستی فرشتگان در بهشت چنگ مینواختند یا اینک آوای انسانی در حال پخش شدن بود؟
جانگ کوک پس از کبود کردن تنش حال دوباره درحال مکیدن و لیسیدن لب هایش بود.
"جانگو..جانگو دیگه نمیتونم..نفس ندارم"
جانگ کوک هم با نفس تنگی عقب کشید و گفت:
"پس تنت رو بهم بسپر سرخکم"
و پس از اجازه یافتک از سوی بدن سفت شده پسر شلوار او را پایین کشید و نگاهش سوی ران های گندمی و برهنه پسر کشیده شد.
"سرخکم..تو الهه ای..الهه زیبایی"
تهیونگ نگاهش را به خجالت به سقف دوخت و منتظر حرکت دیگر او ماند.
جانگ کوک تن او را روی تخت چرخاند و انگشتانش را نوازش وار روی باسن برهنه او کشید.
"سرخکم..این اولین بار؟"
تهیونگ با بدختی سری تکان داد. خنده مردانه جانگ کوک در گوشش پیچید.
و طولی نیانجامید که ضربه محکم دست مرد روی باسنش نشست.
صدای ناله دردمندش در اتاق پیچید.
"برام بشمار سرخکم..بشمار"
تهیونگ با صدای لرزانی گفت؛
"یک"
و ضربه اول!
"دو"
و ضربه دومی قدری محکم تر از قبلی.
"سه"
و بیشتر و بیشتر!
"چ..هار..جانگو هق..درد داره"
جانگ کوک نگاهش را به باسن سرخ او دوخت و گفت:
"هنوز پنج تا هم نشده بیبی"
اما از کارش دست کشید و روی تن نیمه جان پسر خیمه زد.
سرش را پایین برد و زبانش را روی رد سرخ دستانش که روی باسن پسرک نقش بسته بودند کشید.
"آههه..جانگو..نکن..میسوزه"
اما مرد اهمیتی نمیداد و همانگونه که زبان میزد دو طرف باسن پسر را توسط انگشت های اشاره اش باز کرد و زبانش را بر روی سوراخ نبض دار پسر سوق داد.
صدای ناله بلند تهیونگ با ورود زبان لغزان جانگ کوک به ورودیش یکی شد.
جانگ کوک با لذت ورودی او را میمکید و زبان میزد.
"طعم تنش بیش از حد خوشمزه اس سرخکم..شیرین مثل شراب"
و سپس با مک آخری که با سوراخ پسر زد عقب کشید و به پسر کام شده اش خیره شد.
"بیبی..تو قبل از ددی اومدی..به نظرت تنبیه ات چی میتونه باشه؟"
تهیونگ نگاهش سرخش را به جانگ کوک دوخت. مرد چرا آنقدر در تخت سلطه گر شده بود؟
جانگ کوک که درحال باز کردن کمربندش بود و با حالت جدی ای نگاهش را به تن او دوخته بود را چه به جانگ کوکی که دیشب در آغوشش مظلومانه به خواب رفت!
جانگ کوک تن او را روی تخت جا به جا کرد و میان ران هایش نشست و گفت:
"باهام همکاری کن سرخکم..وگرنه فقط برات درد به ارمغان میارم"
و سپس قوطی لوبی را که به همراه داشت به دست پسر داد.
"با تنت بازی کن سرخکم"
تهیونگ به اجبار دو انگشت میانه و دومش را در قوطی لوب فرو برد و سپس با تردید به سوی ورودیش برد.
جانگ کوک با لذت به صحنه مقابلش خیره بود.
تهیونگ ابتدا قصد داشت یکی از انگشتانش را وارد کند اما به ناگه دو انگشتش به سبب لجز بودن ورددی و انگشتانش به درونش کشیده شدند و جیغش به هوا برخاست.
"هق..جانگو..درد داره"
جانگ کوک گفت:
"کمی صبر کن بیبی..انگشتات رو حرکت نده"
تهیونگ با اشک هایی که از چشمانش سرازیر بود با التماس به مرد خیره شد.
جانگ کوک به سوی او رفت و گفت:
"کافیه..نمیخواد.."
و سپس خودش انگشتانش را خیس  و در ورود او فرو کرد.
تهیونگ ناله بلندی سر داد و از درد کمی جا به جا شد.
جانگ کوک شروع به عقب و جلو کردن انگشتانش کرد و گفت:
"تنش رو شل کن بیبی"
و سپس اسپنکی حواله باسن متورم او کرد.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و دستانش را دور گردن جانگ کوک حلقه کرد.
"آههه..آههه..همونجا ددی..سریعتر"
اما جانگ کوک عقب کشید و گفت:
"هنوز اصلی مونده سرخکم..نباید با انگشتام ارضا بشی"
جانگ کوک عضوش را با لوب چرب کرد و پس از به آغوش کشیدن تن تهیونگ گفت:
"اروم پیش میریم عجله ای نیست"
و عضوش را ارام ارام درون او لغزاند.
تهیونگ با صدای بلند ناله های دردناکش را آزاد کرد.
"جانگو...جانگووووو..درد داره..بکش بیرون"
اما جانگ کوک به یکباره کامل واردش شد و باعث بلند شدن جیغ پسر شد.
"بیا ببینیم تنت چقدر مشتاقمه بیبی"
____

با درد غلتی در جایش زد.
آنچنان درد داشت که به یاد نمی اورد کجاست.
چشمان خمار از خستگی اش را گشود و نگاهش به کنارش کرد.
با دیدن جانگ کوکی که هنوز هم درونش بود آهی کشید و خودش را جلو کشید تا عضو مرد از او خارج شود.
برای اولین بار جانگ کوک به او خیلی سخت گرفته بود.
برخاست تا به سوی حمام برود که در گشوده شد و...

____
خب..نمیخواستم جای حساس قطعش کنم..اما..باید منتظر بمونید ببینم کی پشت در بود که در رو باز کرد.
یه مژده هم بدم.
امشب پارت جدید مرگ دوباره رو اپ میکنم. منتظر بمانید.

حالا حالا..
ووت و کامنت فراموش نشه.
دوستون دارم لابلی ها

Night

Lumea din spatele ochilor tăiМесто, где живут истории. Откройте их для себя