welcome party

267 42 18
                                    

2 years later
صدای موزیک سرش را پر کرده بود.
نگاهش بر نوشیدنی زیر دستش بود اما فکرش جای دیگر جست و خیز میکرد.
بوی تند سیگار و عطر های مختلف حالت تهوع اش را تشدید میکرد.
با سرخوشی خندید و جامش را به طرف بارمن هل داد.
"یکی دیگه"
بارمن نگاهی به چهره مستش کرد و گفت:
"آقا..کسی رو دارید که بهش زنگ بزنید؟..شما خیلی مستید..در ضمن امگا هستید و براتون بد میشه..اینجا یه بار عادی نیست.."
تهیونگ پوزخندی زد و از جایش برخاست. با همان مستی بطری خالی را از روی میز کش رفت و محکم آن را به دیوار کوبید.
"میخوام دعوا کنم..کی اینجا حاضره؟"
مردهای نشسته بر روی صندلی ها پوزخندی زدند.
واقعا آن امگا با خودش چه فکری کرده بود که اینگونه حریف میطلبید؟
مردی از جایش برخاست.
چشمان یخی داشت و پوستش پر از خراش های گوناگون بود. بوی عطرش حال تهیونگ را بهم زد ولی کم نیاورد.
پوزخندی زد و گفت:
"یه طوری میزنمت که تشخیص صورتت آرزوی دوستات بشه"
تهیونگ محکم لگدی میان پاهای مرد کوبید و با خنده بالای سر مرد خم شده از درد  ایستاد.
"از دوستات خداحافظی کن"
و لگد محکمی که در صورت مرد خورد کار را تمام کرد.
همه بار شکه شده بودند. آن امگا در عرض دو دقیقه آلفایی به آن قدرتمندی را زمین زده بود.

آلفا ها یکی یکی برای مبارزه از جای برمیخاستند اما این روند هیچ تاثیری نداشت.
در آخر همه کنار زده میشدند.
تهیونگ سر آلفای آخر را محکم روی کانتر کوبید و کنار گوشش زمزمه کرد:
"جئون کجاست؟"
مرد با وحشت گفت:
"نمیدونم..به خدا نمیدونم"
تهیونگ نیشخندی زد و جام تازه پر شده اش را روی سر مرد خالی کرد.
"یه شانس دیگه بهت میدم..جئون کجاست؟"
مرد با زاری دوباره جمله اش را تکرار کرد.
تهیونگ آرام چاقوی جیبی اش را روی گردن مرد گذاشت.
"جئون کجاست؟هوم؟"
مرد با صدای بلند گفت:
"نمیدونم..به خدا نمیدونم..دعوا راه بیانداز تا ببرنت پیشش"
تهیونگ پوزخندی زد و مرد را رها کرد.
سپس روبه بارمن چرخید و گفت:
"یه میله میخوام"
____
وقتی بارمن آن میله را به امگای روبه رویش داد انتظار هر کتک کاری را داشت جز خراب کردن بار.
تهیونگ محکم میله را پرتاب کرد و میز را هول داد.
"اینجا چه خبره؟"
تهیونگ با پوزخند به عقب برگشت و نگاهش با زنی که تقریبا دست راست جونگ کوک بود افتاد.
"اوه نلا..نلای عزیزم..اومدی؟"
نلا که از دیدن او متعجب بود با خشم به سویش رفت و چنگ در موهای پریشان و خاکستری او زد.
"داری چه غلطی میکنی تهیونگ؟اینجا چه کار میکنی؟تو روسیه؟"
تهیونگ سوتی کشید و گفت:
"اومدم ددیمو ببینم..مگه گناه کردم؟"
سپس چرخی زد و موهایش را از دست دختر بیرون کشید.
"حالا هم اگه مزاحم لیسیدنتون نیستم ببرم پیشش"
نلا مشتی به صورت او کوبید و گفت:
"بمون تا ببرمت"
____
خب نلا تقریبا از حرفش پشیمان شده بود.
چون تا به حال تهیونگ کتک کاری های به راه انداخته بود که غیرقابل جبران بودند و تمام بار را به خرابه ای تبدیل کرده بود. نلای به دو محافظ اشاره کرد تا تهیونگ را بگیرند.

Lumea din spatele ochilor tăiDonde viven las historias. Descúbrelo ahora