سوهو: باز که داری نت ها رو اشتباه میزنی خب ، چی شده؟
+هیچی
سوهو: د آخه من ندونم کی میخواد بفهمه زهنت درگیره
+ گفتم که هیچی فقط خستم همین
سوهو: خیلی خب ولی اگه بخوای میتونی با من حرف بزنی
+ باشه ممنون
( دینگ)
سوهو: آ کوک فکر کنم برات پیام اومد از طرف مینهو
+ بخون ببینم چی گفته
سوهو: خیلی خب ، نوشته که میای بریم جشن پاییزه؟
+ بده ببینم گوشیو ( گوشیو از سوهو میگیره و به پیام زل میزنه با حالت گریه غر میزنه) مینهو تو هم مثل من تنهایی نمیدونی با کی بری جشن پاییزه ... هعی ( نگاه ریز به سوهو) خدا به کیا دوست دختر میده ، نچ نچ
سوهو: منظوررر؟
+ میدونی چیه دارم میرم جشن پاییزه خدافز
سوهو: چرا یهو عصبی شدی
+ نه عصبی چیه ، من که رفتم
سوهو: خیلی خب خوش بگذره
+ میگذرههههه
سوهو: باز معلوم نیست چش شده ( سر تکون دادن)
( کوک در حال پیام به مینهو)
+ خیلی خب میام اونجا میبینمت
مینهو: میبینمت
( بعد از گرفتن تاکسی به سمت مکانی که قرار بود جشن توش گرفته بشه رفت)
....
( در حال دید زدن کاپلا)
+ یعنی چندش تر از این صحنه ممکن نیست!
مینهو: هی کوک
+ اوه مینهو اومدی ؟
مینهو: آره خوشحالم که اینجایی
+منم همینطور ، راستش اصلا حوصله کلاس و نداشتم ، اومدم اینجا یه هوایی هم بخورم
مینهو: خوب کاری کردی میخوای بریم قسمت خوراکی ها؟
+ آره آره گشنمهههه
( مینهو موهاشو نوازش میکنه )
مینهو: بانی شکمو
+ حالا که من شکموعم هر کی زودتر برسه به قسمت خوراکی ها برندست
( و کوک بدون دادن فرصتی به مینهو شروع به دویدن میکنه و مینهو هم پشتش با خنده همراهیش میکنه ، کوک همچنان به دویدن ادامه میداد و برمیگشت و مینهو رو دید میزد که چقدر دورتر ازشه و بابت سرعت فوق العادش لبخندی زد و احساس قوی بودن کرد ولی وقتی دوباره سرشو برگردوند تا به دویدن ادامه بده محکم با صورت به بدن کسی برخورد کرد و موقعی که خواست بیوفته اون فرد محکم از کمرش گرفتش و کوک و به خودش نزدیکتر کرد ، کوک که احساس امنیت کرد آروم چشاشو باز کرد و با دیدن چهره تهیونگ و اون نزدیکی بی سابقه روح از بدنش درومد ، همچنان زل زده بود که با صدای مینهو به خودش اومد و سریع خودشو از تهیونگ جدا کرد و صاف ایستاد ، تهیونگ با نگاه عصبی بهش نگاه میکرد ، اینو میتونست از تو چشاش بفهمه ، اما برای چی رو نمیدوست پس فقط ساکت شد ، تازه متوجه دوست دختر تهیونگ که کنارش بود شد و تعظیم کوتاهی کرد ، فکر کنم اسمش سون هی بود ، اینو آروم توی افکارش زمزمه کرد )
_ اینجا چی کار میکنی ؟
+ خب راستش من و مینهو...
مینهو: با همدیگه اومدیم جشن پاییزه ، فکر کنم مشخص باشه
_ منم فکر کنم جونکوک خودش زبون داشته باشه ، اینم مشخص نیست؟ ( و نگاهشو به سمت کوک چرخوند )
+ عا درسته منو مینهو با هم اومدیم جشن پاییزه و خب ببخشید که محکم بهتون خوردم اصلا حواسم نبود
_ میدونی که این جشن و باید با پارتنرت بیای درسته؟ ( نیم نگاهی به مینهو میکنه)
+ خب درسته ولی مینهو بلیط داشت پس منم باهاش اومدم
( تهیونگ متوجه بازی کردن زبون جونکوک با پرسینگ لبش شد ، الان که دقت میکرد هر موقع که استرس داشت یا داشت فکر میکرد این کارو انجام میداد ، چند ثانیه ای به لب کوک خیره موند و دوباره نگاهش و به کوک داد)
_ انقدر با اون ور نرو رو اعصابمه
( جونکوک که گیج شده بود از حرف تهیونگ چیزی نگفت و سرجاش ایستاد )
_ تو مگه کلاس نداشتی ؟
+ خب چرا ولی حوصلم سر...
_ برام مهم نیست ، خوش بگذره
( و تهیونگ بدون اهمیت دادن به هر دو دست سون هی و گرفت و به سمت غرفه بعدی حرکت کردن و کوک پیش از حد گیج بود ، گیج تر از همیشه ، اینکه چرا تهیونگ شی اونطور رفتار کرد هم براش عجیب بود )
مینهو: از اولشم اومدن اینجا غلط بود
+ چرا؟
مینهو: دفعه قبل هم بهت گفتم از همسایت خوشم نمیاد
+ اون فقط...فقط یکم سرده
مینهو : بیخیال بیا بریم بگردیم هنوزم فرصت داریم که کلی خوش بگذرونیم
+ راست میگی من فکر کنم خیلی دارم اهمیت میدم ( دست مینهو رو میگیره ) پیش به سوی خوراکی هااا
مینهو: لبخند ))
( توی غرفه به جرعت میتونست بگه که چند بار با تهیونگ چشم تو چشم شد ولی سعی کرد بی اهمیت باشه اصلا به اون چه که کوک چی کار میکرد پس کلی خوراکی خورد و با مینهو خندید ولی اصلا از این خبر نداشت که تهیونگ با چشم های عصبیش بهش خیره شده بود )
سون هی : هی عزیزم حالت خوبه؟
_ میخوام از اینجا برم
سون هی : چرا چیزی شده؟
_ نه فقط میخوام برم خونه
سون هی : خیلی خب پس چاره ای نیست بریم
( سون هی دست تهیونگ و گرفت و به سمت ماشین رفتن )
سون هی : من رانندگی میکنم
_ اینطور بهتره
( داخل ماشین فضا خیلی عجیب و ساکت بود )
_ ببخشید که مجور شدی به خاطرم برگردی
سون هی : میدونی خودمم با جو اونجا زیاد حال نکردم دیدی دخترای دیگه چطور با حسودی نگام میکردن واقعا اذیتم میکرد ، به هر حال که دیگه داریم میریم خونه ... راستی باید برم یه سر آمریکا
_ تازه برگشتی که..
سون هی : درسته ولی توی شرکت بهم نیاز دارن پس میرم و سریع برمیگردم
_ خیلی خب کی باید بری ؟
سون هی : فردا ساعت ۶ عصر پرواز دارم
_ فکر نمیکنی خیلی زود بهم گفتی ؟
سون هی: آ تهیونگ لطفا باز شروع نکن ، یهویی شد متاسفم
_ خیلی خب مواظب خودت باش به هر حال
....بعد از دقایقی کوک متوجه شد که تهیونگ نیست ، یعنی رفته بود ؟
مینهو: کوک از اینا میخوری ؟
+ او خوراکی مورد علاقمه
مینهو : لبخند )) خیلی خب پس بخور تا بریم سمت غرفه بعد
( بعد از کلی قدم زدن و خندیدن کوک از مینهو خداحافظی کرد و تاکسی گرفت ، امروز کلی بهش خوش گذشته بود ، موقعی که از تاکسی پیاده شد نگاه کوتاهی به خونه تهیونگ کرد ، همه چراغ ها خاموش بودن به جز یدونه که خیلی نور کمی بود انگار چراغ خواب فقط روشن بود ، وارد خونه شد و وسیله هاشو داخل کمد گزاشت و دوباره خواست که از پنجره خونه تهیونگ رو فقط برای یه لحظه نگاه کنه پس پرده رو آروم کنار زد و به اتاق خواب تهیونگ که چراغ کمی روشن بود نگاه کرد ، خیلی خوب نمیتونست ببینه ولی متوجه میشد که یکی هم هست و تهیونگ...بالا ، پایین میشد...لخت..
( تازه به عمق فاجعه پی برد و با یه حرکت عجیب هول شد و تا خواست پرده رو بکشه پرده به پاش گیر کرد و افتاد زمین و پرده کنده شد ، آه بلندی کشید به خاطر ناگهانی زمین خوردنش )
+ خدا لعنتت کنه تهیونگ شی نمیتونستی حداقل پرده رو بکشی اینطور که همه میتونن ببینن داری چیکار...( با دوباره مرور شدن اون صحنه ، چشاشو محکم بست و رفت و پرید رو تخت و محکم پتو رو کشید روی خودش )
+ نیاد منو به تهمت استاکری بگیره بندازه زندان؟( با فکر کردن بهش گریه الکی راه انداخت و سعی کرد بهش فکر نکنه )
+ نه بابا اون اصلا فکر کرده کیه ؟ میخواست پرده خونشونو بکشه ، من یه پسر پاکم که فقط قصد داشت به بیرون خونش نگاه کنه ... آره همینه
( کوک با کلی سر و کله زدن با خودش بالاخره خوابش برد و امیدوار بود که هر چه سریعتر اون صحنه های زشت و از ذهنش بندازه بیرون...)
YOU ARE READING
همسایه جدید
Randomپسری که به محله هانام کره ی جنوبی اسباب کشی کرده دریغ از اینکه چه ماجرا هایی با همسایه جدیدش میتونه رقم بزنه ... ☕︎