پارت 6

89 11 0
                                    

+ به نظرم باید یه کاری کنم... ولی میخواست نکنه ...هههه...یعنی ببرم براش...
جیسو : چته ؟ باز چی شده ؟
+ هوم؟ ( ادای گریه) آح جیسو دارم روانی میشم
جیسو : مگه نبودی ؟
+ میزنمتااا
جیسو : خیلی خوب حالا بگو چی شده؟!
+ راستش دیروز رفتم فروشگاه....و اینطور شد و اون حساب کرد ، سعی کردم جلوشو بگیرم ولی خب سریع بود...
جیسو : آممم ، گفتی کی بود؟
+ همسایمون ، تهیونگ شی
جیسو : خب اگه نظر منو بخوای تو که کیک درست کردی میتونی یه تیکه ببری براش ...
+ آره همین کارو میکنم
جیسو : خیلی خب کوکو جون من دارم میرم قرارع با یونجین بریم شهربازی
+ (اداشو در میاره)
جیسو : حسودی نکن یه روزم خودت مث من دیگه سینگل نیستی اونموقع بهت میگم...
+ خیلی خب بابا مواظب خودت باش
جیسو : آه...راستی امروز مینهو بر میگرده
+ چی ؟ واقعا ؟
جیسو : اوهوم ولی خب دیر وقت میرسه اگه تونستی برو فرودگاه استقبالش ، منم اگه تونستم خودمو می‌رسونم
+ ساعت چند میرسه ؟
جیسو : دقیق نمیدونم ولی فکر کنم ساعت ۲ صبح پروازش میشینه
+ اوکی سعی میکنم نخوابم
جیسو : فعلا...
.......

مغز کوک : زنگو بزن ...
+ نمیزنم
مغز کوک : بزننننن
+ اگه برینه بهم چی؟
مغز کوک : بزنننننننننن
+ خدا لعنتتت کنه...
( صدای تهیونگ از پشت آیفون میاد )
_ هی تو بچه چرا سه ساعته پشت در وایسادی ؟
( کوک هول میشه )
+ ...آه..اع...سلام علیکم ... چیزه...
( در و میزنه )
_ بیا تو
( کوک آروم وارد حیاط بزرگ همسایشون میشه )
+ نمیتونم انکار کنم این همه زیبایی برای یه حیاط نمیتونه باشه ، جرررر استخر هم دارن ، خاک تو سر من یعنی
( سرشو میاره بالا و خونه بزرگ تهیونگ نگاه می‌کنه و در خونه باز میشه و تهیونگ و جلو در میبینه ، به قدمش قدرت میده و سریع تر راه می‌ره )
+ آم سلام ... تهیون...چیزه...هیونگ..آه تهیونگ شی
_ ( خنده ) گفتم که تهیونگ صدام کن ، چیزی شده؟
+ هه ...خب راستش ، کیک درست کردم و خب از اونجایی که گفتم شاید دوست داشته باشین و خب مزش خوبه...
_ اوو
+ و کلا بابت دیروز ممنون
_ کار خاصی نکردم ، ولی به هر حال ممنون ( دستشو دراز می‌کنه و کوک ظرف کیک و میده دستش)
+ خب پس فعلا
_ نمیای تو ؟
+ چی ؟ برای چی ؟
_ گفتم شاید دوست داشته باشی بیای ...
+ نه فکر کنم دیگه باید برم ...اع ببین ساعتو ( با سرعت نور از اونجا می‌ره بیرون)
_ لبخند ) خدافظ بچه...
( کوک مث جت می‌ره خونه و در و می‌بنده و دستشو میزاره رو قلبش)
+ چرا انقدر تهیونگ شی ترسناکه ، ای خدااا
هوف به خیر گذشت ...

....

ساعت : 2 شب

( کوک منتظر مینهو توی فرودگاه)
+ خدا لعنتم کنه ، پاشدم برای کی اومدم فرودگاه ، نکبت زودتر بیا دیگه... اگه یکی خفتم کنه چی؟
( یکی میزنه رو شونه کوک)
+ یاااااااااا...
مرد : چته پَ؟ پاشو میخوام اینجا رو تمیز کنم
+ مگه نشستم رو زمین ؟
مرد : پاشو از رو صندلی برو یه جا دیگه
+ مردم بی اعصاب شدنا
( کوک پا میشه و می‌ره کنار یکی از ستونا وایمیسته که چیزی توجهشو جلب می‌کنه)
+ اون تهیونگه؟ آره خودشه ، ولی اون اینجا چیکار میکنه؟
( همینطور بهش زل زده بود که تهیونگ یهو بر میگرده طرفش و نگاش می‌کنه ، که یهو یکی محکم بغلش میگیره و حواسش از تهیونگ پرت میشه)
مینهو : کوکییییی
+ چرا داد میزنیییی
مینهو : خودتم داری داد میزنیییی
+ خنده ) دلم برات تنگ شده بود
( مینهو محکم‌تر بغلش می‌کنه )
+ خیلی خب خفه شدم...
مینهو : یعنی خوشحال نشدی برگشتم؟
+ چرا که نه پرنس مینهو ساعت ۲ شبه خیلیم خوشحالم
( مینهو دست کوک و میگیره و روش و میبوسه)
مینهو: پس اجازه بده یه نوشیدنی مهمونتون کنم..
+ پرنس مینهو دیوونه شده که ساعت ۲ شب میخواد منو نوشیدنی مهمون کنه ؟!
( هر دو میخندن)
( مینهو نزدیکتر میشه و کمر کوک و میگیره و بهش زل میزنه )
+ چی کار میکنی ؟
مینهو : بزرگتر شدی ها...
+ پس چی فکر کردی پرنس مینهو ...
( داشتن با هم حرف میزدن که کوک متوجه میشه تهیونگ داره میاد سمتشون و تو دلش چیزی تکون خورد که اسمشو نمیدونست... )

همسایه جدید Où les histoires vivent. Découvrez maintenant