پارت 11

35 6 2
                                    

تهیونگ کل خونه رو گشته بود ولی نتونسته بود اون بچه رو پیدا کنه داشت ناامید میشد که یهو پای بیرون اومده کوک رو از در کمد دید با لبخند به در کمد نزدیک شد که دید جونکوک خوابیده ، لبخندی به کیوتیش زد و آروم بغلش کرد و رو تخت خودش خوابوندش کنارش نشست و به صورتش خیره شد ، چطور یه پسر میتونست هم کیوت باشه هم خوشگل این عادلانه نبود ، همینطور که تو ذهنش داشت راجب زیبایی پسر فکر میکرد چشمش به لب های صورتی جونکوک افتاد و زبونشو رو لبش کشید ، نمیدونست چرا گرمش بود ، یعنی خودشم مست کرده بود ؟!
ولی این امکان نداشت چون خوب خودشو می‌شناخت زود مست نمیشد ، یعنی داشت خواب میدید؟ عمرا این صحنه فراتر از یه خواب بود ، ولی شاید در برابر این بچه کم آورده بود فقط شاید!
تهیونگ توی اون لحظه ذهنش پر سوالاتی بود که بی جواب بودن ، اینکه چرا قلبش تند میزنه یا اینکه چرا اون بچه انقدر خوشگله ) به هر حال شروع کرد به تکون دادن انگشتش روی موهای پسر خوابیده و سرشو نوازش کرد
_ چرا انقدر زود مست کردی ؟ باید بیدار میموندی خیلی سوالات بود که باید ازت می‌پرسیدم ولی خب امشب و بیخیالت میشم
تهیونگ بلند شد از رو تخت خواست بره سمت در ولی چیزی داخل قلبش مقاومت نشون داد و صورتشو نزدیک پسر خوابیده کرد توی صورت پسر کوچیکتر آروم زمزمه کرد
_ ولی خوابیدنت قرار نبود انقدر قشنگ باشه
و آروم بوسه کوتاهی روی لب های پسر گذاشت و بعد چند ثانیه خیره شدن بهش از اتاق بیرون رفت :)
......

تهیونگ کل شب و بیدار مونده بود از شدت درگیر بودن ذهنش ، اینکه بوسیدن اون پسر اشتباه بود و اول صبح با تاکید به سانی که صبحونه خوبی آماده کنه از خونه بیرون رفت
جونکوک بعد از کش و قوسی که که به خودش داد با شوک از رو تخت بلند شد و به دور و بر نگاه کرد ، یه اتاق تقریبا بزرگ و چند تا عکس روی میز قهوه ای از تهیونگ شی و دوست دخترش سون هی
+من کجاممم؟ چرا هیچی یادم نمیاددد
یهو از رو تخت بلند شد و با یادآوری مهمونی تهیونگ شی با ترس به سمت پله ها رفت از پله ها پایین رفت که دید کسی نیست با تردید صدا زد
+ تهیونگ شی ؟ کسی هست؟
که یهو سانی از آشپزخونه بیرون اومد و به جونکوک با لبخند نگاه کرد
سانی: تو باید جونکوک باشی ، بیا صبحونه بخور ، دیشب اینجا خوابت برد ، رییس رفتن بیرون تاکید کردن حتما صبحونه بخوری
+ آ سلام بله جونکوک هستم راستش زیاد مزاحم نمیشم باید برم خونه
سانی: اگه بری رییس منو سرزنش می‌کنه که چرا گزاشتم بری پس بیا صبحونتو بخور مطمئنم گرسنه ای
جونکوک نگاهی به صورت مهربون سانی انداخت و آروم به سمت میز غذاخوری رفت و شروع به خوردن کرد
+عام چیز ببخشید یه سوال داشتم ازتون
سانی : البته پسرم بپرس
+احیانا من دیشب.. توی مستیم...کار اشتباهی نکردم؟
سانی : نه پسر جون فقط خوابت برد
+ هوفف
سانی : رییس اونطور آدمی نیست حتما موقعیتتو درک کرده
+ خیلی ممنون از تهیونگ شی هم تشکر کنین من دیگه باید برم
ذهن کوک : گه بخورم دوباره برم مهمونی
کوک با عجله به سمت خونه رفت و بعد از وارد شدن روی مبل لم داد و نفس عمیقی کشید بعد چند ثانیه به کوسن مبل مشت زد
+ چرا انقدرررر احمقییی آخه رفتی خوابیدی رو تخت تهیوننننگککگ؟ خدایااا امیدوارم دیشب و تهیونگ شی فراموش کنه
.......

موقعیت : پشت پنجره در حال دید زدن خونه تهیونگ شی
+ هوفف یعنی باید برم ازش معذرت خواهی کنم؟ نه بابا دلیلی نداره ، ولی اون منو دعوت کرد خونشون و این خیلی زشت و خجالت آور بود که تو خونش اونم رو تختش بخوابم بهتره فراموشش کنم این بهتره...
جونکوک ساعت ها پشت پنجره ایستاد ولی خبری از تهیونگ شی نشد ، حتی گاهی به بهونه تمیز کردن در ورودی به بیرون می‌رفت و زیر چشمی به در همسایه رو به رویی خیره میشد ، نمیدونست چرا ! یا حتی نمیدونست چرا انقدر درگیر این موضوع شده ، هیچی و متوجه نمیشد اینکه ذهنش پر شده بود درباره همسایه رو به رویش اذیتش نمی‌کرد فقط اینکه جواب بعضی چیزا رو نمیدونست باعث میشد حس بدی بهش دست پیدا کنه
زمان گذشت و خیلی زود شب شد ، تهیونگ شی بر نگشت و ذهن جونکوک و پر سوالات عجیبی میکرد که جوابشو نمیدونست پکر به سمت آشپزخونه رفت که صدای زنگ خورد و سریع با خوشحالی به سمت در رفت در و باز کرد که با دیدن مین هو نفس عمیقی کشید و چهرش عادی شد
مین هو : ها چیزی شده ؟!
+ نه نه احساس کردم فرد دیگه ای پشت دره بیا تو
مینهو با تعجب وارد شد و روی کاناپه نشست
مینهو: حالا انتظار چه کسی و داشتی پشت در ؟
+ مهم نیست ، قهوه میخوری ؟
مینهو :نیشخند ) مثلا منتظر تهیونگ شیت بودی؟
جونکوک هول کرد
+ منظورت چیه مینهو؟
مینهو : همینطوری گفتم ، گفتی قهوه میخوای بیاری چی شد پس ؟!
جونکوک قهوه رو روی میز گزاشت و رفت تا کلوچه بیاره که مینهو سریع پودری که از قبل آماده کرده بود و داخل قهوه جونکوک ریخت و سریع به همش زد و به حالت قبلی خودش برگشت
+ خب حالا چرا اومدی اینجا؟
مینهو : یعنی حق ندارم دوستمو ببینم ؟
+ چرا خب ولی باید یه موضوعی باشه درسته؟
مینهو: بیا اول قهوه رو بخوریم بعد راجبش صحبت میکنیم
.....

همسایه جدید Where stories live. Discover now