پارت 2

173 20 0
                                    

کوک : با عجله به سمتش رفتم ...
_آروم...لطفا آروم تر ، اونو نزن به دیوار خراب میشه... دارم دیوونه میشم از اول هم کار اشتباهی بود که به این دو تا احمق گفتم وسایل ها رو از تو کامیون اسباب کشی بیارن تو خونه .
شب شد ، خیلی خسته شدم از صبح دارم خونه رو تمیز میکنم و وسایل ها رو می‌چینم ولی بالاخره تموم شد ، الان یه نودل گرم میچسبه ...
در حال درست کردن نودل بودم که صدای وحشتناکی اومد ، بارون داشت می‌بارید .
شاید برای بعضیا عادی بیاد ، شایدم نه ولی از رعد و برق خوشم میاد با نگاه کردن بهش احساس خوبی بهم دست میده باعث میشه احساس بهتری پیدا کنم یا شایدم باعث میشه خودمو پیدا کنم...
رفتم سمت پنجره و بیرون و نگاه کردم ، خونه من نسبت به بقیه خونه ها کوچیکتر بود ، ولی ... ولی خونه رو به رویی با بقیه فرق داشت ، عجیب بود ، حس خاصی نسبت بهش داشتم ، چرا باید این خونه برام آشنا بیاد ؟
که یهو احساس کردم یکی داره از پنجره روبه رویی نگام می‌کنه
_ احتمالا توهم زدم
فکر کردن بهش سرمو درد آورد و بیخیال شدم و نودلمو که خوردم رفتم تو تخت ، امشب سرد بود ، خیلی سرد ، شوفاژ و باید فردا حتما درست کنم با این که توی ماه ژون هستیم ولی بارون هنوزم به بارش ادامه میداد .
با صدای قطرات باران که به سقف شیروانی قرمز رنگ خونه میخورد چشمامو بستم و به خواب رفتم ...

همسایه جدید Où les histoires vivent. Découvrez maintenant