جونکوک حس خوبی به مینهو نداشت ، نمیدونست چرا ، امروز به طور عجیبی رفتارش تغییر کرده بود ولی سعی کرد نادیده بگیره ، بالاخره جونکوک کنار مینهو نشست .
+خب بگو ببین آقای مینهو چی شمارو اینجا کشونده ؟
همونطور که جونکوک از قهوه میخوره ، مینهو شروع به صحبت کرد
مینهو: میدونی خیلی چیزا هستن که باید بهت بگم
+ داری میترسونی منو بگو دیگه جون به لبم کردی
مینهو به لیوان خالی جونکوک نگاه کرد و لبخند محوی زد
مینهو: میدونی که به عنوان یه دوست نمیبینمت
جونکوک با تعجب بهش نگاه کرد
+ منظورت چیه ؟ یعنی چی منو دوست خودت نمیبینی؟!
مینهو: هیچوقت نفهمیدی چون تمام هوش و حواست به تهیونگ شی عزیزت بود
+ مینهو اون..اون فقط همسایمه
مینهو: خودتم میدونی این حرف غلطه تو دوسش داری مگه نه؟
+ اصلا حرفاتو نمیفهمم
جونکوک احساس داغی میکرد ، همه جای بدنش داغ کرده بود و بدتر از اون حس عجیبی داشت
مینهو: ولی خب اگه عشق منو نتونستی ببینی ، اگه منو نمیخوای ... پس منم به زور مال خودم میکنمت
کوک خواست حرف های مینهو رو آنالیز کنه ، سعی میکرد ولی واکنش های بدنش و گیجی سرش این خواسته رو ازش میگرفت . دستشو روی سرش گزاشت و بلند شد سمت پنجره رفت تا یکم هوای بیرون بهترش کنه ، خواست پرده رو بکشه که دید توان انجام کاری و نداره ، مینهو خیلی سریع جونکوک و به دیوار چسبوند و همین باعث شد دست جونکوک که پرده رو گرفت بود باعث کنده شدن پرده بشه . مینهو اهمیتی نداد و جونکوک و به دیوار چسبوند ، توی صورت جونکوک نگاه کرد که دید داره لبخند های احمقانه میزنه طوری که متوجه کار های خودش نبود
مینهو: خب خب خب میبینم یکی اینجا تحریک شده ، بگو که توام منو دوست داری مگه نه؟
جونکوک نگاهی به مینهو کرد و لبخند زد
+ تهیونگ شی ؟
مینهو از عصبانیت نمیدونست چیکار کنه پس سرشو به سمت گردن جونکوک برد و سعی کرد ببوستش ، جونکوک کاری نمیتونست بکنه چون تحت تاثیر دارو بود و خیلی تحریک شده بود ، و چیزی که عصبانیت مینهو رو بیشتر میکرد این بود که جونکوک اونو فرد دیگه ای میدید و اون فرد تهیونگ لعنتی بود
مینهو از فکر همین موضوع با عصبانیت کیس مارکی روی گردن جونکوک گزاشت که باعث شد ناله ی جونکوک در بیاد ، که یهو زنگ در به صدا درومد ، مینهو سرشو از گردن جونکوک درآورد و به در خیره شد
مینهو : یعنی کی تو این ساعت میتونه باشه؟!
مینهو بیخیال شد و خواست جونکوک و ببوسه که در با شدت زیادی باز شد و تهیونگ جلوی در با عصبانیت ایستاده بود و با نگاه خیلی ترسناکی به مینهو و جونکوک نگاه میکرد . مینهو نیشخندی زد و جونکوک و ول کرد
مینهو: به به ببین کی اینجاست شازده کوچولو قصمون
- جونکوک حالت خوبه ؟
جونکوک لبخند احمقانه ای زد و خمار به تهیونگ خیره شد
+ چه خبرا تهیونگ شیییی چرا انقدر دیر اومدیییی ، میدونی چقدر گرممهه
جمله آخرشو کشید که تهیونگ متوجه حالت غیر عادی جونکوک شد و به سمت مینهو رفت ، یقه لباسشو گرفت و سمت خودش کشیدش
- میخواستی چه گهی بخوری ، با جونکوک چیکار کردییییی ؟
تهیونگ با صدای خیلی بلند داد زد و مینهو در جواب فقط لبخند زد
مینهو: میدونی هیچکی از کسی مثل جونکوک نمیتونه بگذره ، حتی خودت ، یکم کارمو سخت کرده بود پس منم خواستم بهش خوبی کنم و کارشو راحتتر کنم
مینهو نگاهی به جای مارک گردن جونکوک کرد و تهیونگ رد نگاشو گرفت و به گردن جونکوک رسید بعد دیدنش انگار آب سردی روش ریختن ، عصبی و با چشم های وحشی مشتشو بالا آورد و توی صورت مینهو فرود آورد ، طوری محکم زد که دست خودشم درد گرفت و مینهو از شدت قوی بودن ضربه روی زمین افتاد . تهیونگ فرصتی نداد و دوباره روش خیمه زد و شروع به مشت زدن کرد
- چرا انقدر تو پس فطرتی عوضیییی ، اون تورو دوست خودش میدونستتتتت
تهیونگ همینطور که مشت میزد حرفاشو بلند میگفت
- از اولم به توی حرومزاده حس خوبی نداشتم...
مینهو : لطفا ..بس کن...آخ... بیخیالم شوووو
- نیشخند) بیخیالت شم ؟ این تازه اولش بود ، کاری میکنم که از متولد شدنت پشیمون شی حرومی
تهیونگ نفس نفس میزد و همزمان به کتک زدن مینهو ادامه میداد که یهو صدای گریه جونکوک و شنید و به طور غیر ارادی دست از زدن مینهو برداشت و به سمت جونکوک برگشت ، همینطور که حواسش به جونکوک بود مینهو سریع بلند شد و دوید به سمت بیرون ، تهیونگ خواست بره دنبالش که جونکوک مانع کارش شد ، نمیتونست اون بچه رو تنها بزاره ، نه توی این وضعیت . تهیونگ سریع سمت جونکوک رفت و صورتشو با دستاش قاب گرفت و اشکاشو پاک کرد
- حالت خوبه بچه؟ چرا گریه میکنی ؟ اون حرومزاده باهات کاری کرده؟!
+ تهیونگ شی( گریه)
- جانم ، من همینجام
و تهیونگ سر جونکوک و به سینش چسبوند و محکم بغلش کرد
- ببخشید که دیر اومدم
+ تهیونگ شییی اح
- هیشش هیچی نگو دیگه همه چی اوکیه
+ تهیونگ شیییی من گرممهههه از شدت...احح...گرما ...
تهیونگ جونکوک و جدا کرد و بهش نگاه کرد ، فهمیده بود جونکوک چه دارویی خورده ، از صورت گل انداختش و دیک راست شدش معلوم بود . تهیونگ نیشخندی زد
- از شدت گرما چی هوم؟ میخوای ببوسیم؟
جونکوک فقط خیره به لب های تهیونگ بود و لبشو خیلی غیرارادی گاز گرفت ، همینطور که تهیونگ چشماش روی لب های جونکوک قفل بود حرفشو آروم و خمار زد
- بعد از اینکه پرده کنده شد و مینهو رو دیدم فقط خواستم بیام پیشت ولی مثل اینکه الان برنامه عوض شد بچه
و تهیونگ خیلی سریع لباشو به لب های جونکوک رسوند و با عطش عجیبی شروع به بوسیدن اون لب ها که متعلق به خودش بود کرد و تنها چیزی که الان برای هر دوشون اهمیت داشت ، خودشون و حس زیبایی که داشت شکل میگرفت بود .
...............دیدین چی شد ؟ تهیونگ شی قصه هم جونکوک و دید میزده +-+ بلا گرفته ها
YOU ARE READING
همسایه جدید
Randomپسری که به محله هانام کره ی جنوبی اسباب کشی کرده دریغ از اینکه چه ماجرا هایی با همسایه جدیدش میتونه رقم بزنه ... ☕︎