Part 3

564 30 2
                                    

   دوستان ممنون میشم وت بدید❤️❤️❤️
................

تحویلش بدم که جنازه تیکه تیکشو تحویلم بدی؟نمیدونم کجاست میدونستمم بهت نمیگفتم
-خب خودت خواستی نامجون هر خونی بریزه مقصر تو هستی .
زندگیت رو به آتش میکشم
نامجون ترسیده بود نمیدونست باید چیکار کنه برادرش تحویل بده یا منتظر عواقب بعدی باشه
-ما میریم دنبال برادر نامردت میگردیم پیداش میکنیم. پیداش نکردیم میام سراغ تو وخانوادت
پیرمرد که پدر پسر کشته شده بود بیرون رفت و مردانی که با او آمده بودند بیرون رفتند نیمی از مردان به طرف کوه رفته بودند تا سوجون را پیدا کنند ونیمی دیگر خانه های پک را میگشتند.ولی اثری از سوجون نبود.
........

در پک پایین در خانه پسری که کشته شده بود صدای جیغ و گریه از هر طرف بلند میشد. مادر و خواهرانش بر سر و صورت خود میزدند و قاتل پسرش را نفرین میکرد.
دختر امگای جوانی گوشه ای از اتاق سر بر زانو گذاشته بود و بی صدا در غم برادرش گریه میکرد هیچکس نمیدانست چه اتفاقی افتاده است.چرا سوجون تیانگ را کشته است جز لیساو سوجون !!؟

لیسا سوجون را وقتی با دخترای پک از کلاس رقص بر میگشتند دیده بود بعد از اون چندبار همدیگرو دیده بودن و سوجون مصمم شده بود برای خاستگاری لیسا برود.بارها به خاستگاری رفته بود ولی پدر و برادرای لیسا راضی نبودند.
هر دو سخت بهم علاقه داشتند تا اینکه سوجون پیشنهاد فرار را به لیسا داد.شبی که قرار بود با هم فرار کنند لیسا چندتا لباس و مقدار پول و طلایی که داشت تو یه بقچه گذاشت و منتظر بود تا زمان فرار برسد.
غافل از اینکه تقدیر چیز دیگری رقم زده است.هوا تاریک شده بود همه اهالی خواب بودند و تنها چشمان نگران لیسا باز بود و البته غافل از بیخوابی برادر جوانش
زمان رفتن فرا رسیده بود آرام بلند شد تا در را باز کند وچشمان متعجب برادرش را بر روی خود ندید.
پایش را که از خانه بیرون گذاشت سوجون را منتظر دید به طرف او رفت و با سرعت باد از کوچه بیرون رفتن تیانگ که این صحنه رو دیده بود چاقویی از خانه برداشت به دنبالشان رفت با سرعت میدوید تا گمشان نکند بالاخره به چند قدمیشان رسید آرام پشت سرشان میرفت نزدیکای پک سوجون بودند .سوجون ناگهان برگشت وقتی شبحی را در تاریکی دید به خودش لرزید و لیسا هم او را دیده بود شبح جلوتر آمد برادرش بود و عصبانی در حد مرگ.
تیانگ چاقوش رو بیرون آورد به طرف سوجون رفت زور جسمانی سوجون بیشتر بود مچ دست تیانگ رو گرفت چاقو از دستش افتاد .در حین درگیری تیانگ مشتی به صورت سوجون زد
.سوجون روی زمین افتاد تیانگ از موقعیت استفاده کرد چاقو رو برداشت به طرف خواهرش رفت
-اول باید تو رو بکشم دختر هرزه میخوای آبروی ما رو ببری میکشمت
تا خواست چاقو رو بالا بیاره صدای تیری شنید و کمرش سوخت و بعد ازچندلحظه روی زمین افتاد.
لیسا باورش نمیشد سوجون جلو چشمانش برادرش راکشت.سوجون از جا بلند شد
-باید بری لیسا نباید کسی تو رو اینجا ببینه برو
لیسا هیچ کاری نمیتوانست بکند دستش را جلوی دهانش گرفته بود تا جیغ نزد سوجون دستش رو گرفت او را به طرف جلو هل داد
-برو الان همه میان برو خونه تا دیر نشده تو هیچی ندیدی برو
لیسا به خودش آمد و با سرعت باد به طرف پک خودشان رفت بدنش میلرزید چندباری به زمین خورد بلند شد
بالاخره به خانه رسید کسی تو کوچه نبود.در خانه باز بود داخل خانه رفت پتو را روی سرش کشید و تا کسی متوجه بیداریش نشود.نیم ساعت نگذشته بود که در خانه شان کوبیده شد و خبرشوم را رساندند.

  قربانی kookvWhere stories live. Discover now