1-"Hey" that you said.

226 29 7
                                    

ساعتِ04:08 PM | سئول | کافه‌ Wink

تهیونگ، بدون اینکه نی رو از توی دهنش دربیاره، ایده ی جدیدش رو روی کاغذ کاهی دفترچه‌ نوشت و با شتاب درش رو بست. اگر یکم دیگه توی نوشتن غرق میشد زمان از دستش در میرفت.

صندلی های این کافه دنج بودن و آیس کافی های خوشمزه ای داشتن. تهیونگ موبایلش رو در آورد و سه تا عکس از میز ، کافه و خودش گرفت و آپلودش کرد. این کافه رو به ساِرا(با تلفظ سِ‌را بخونین. 세라) معرفی می‌کرد و حتما اینجارو تبدیل به پاتوقشون میکردن.

نگاهی به گوشه ی اسکرین موبایل انداخت و ساعت رو چک کرد.

بیست دقیقه وقت داشت تا خودشو به کتابخونه برسونه. انرژی از دست رفته‌اش توی دانشگاه رو توی کافه بازیابی کرده بود. عاشق جوری شد که امروزش پیش می‌رفت. برنامه ریزی، آرامش، و تیک خوردن کارهای زیادی تو لیست روزانش.

اسکناس های پول رو به نرمی رو میز گذاشت و کتاب های پخش‌ و پلا شده اش رو تو کوله اش چپوند. صندلی سفید با دشکچه ی سبز خوشرنگ رو با بی حواسی عقب زد و بلند شد.

صدای آخی که از پشت سرش شنید توجهش رو جلب کرد. برگشت.

_هی!

پسر جوونی که میز پشتی نشسته بود و انگار صندلی تهیونگ به کمرش خورده بود، با اخم کمرنگ ولی عادلانه ای که تهیونگ بدون دیدن صورتش هم حسش میکرد، بدون اینکه نگاهش رو از آیپد روبروش بگیره گفت. انگار دستش خط خورده بود.

تهیونگ از پسری که صورتش رو ندیده بود، عذرخواهی کرد و صندلی رو سر جاش برگردوند. دسته ی نسکافه ای کوله رو روی دوشش انداخت و از کافه بیرون زد.

.................

تیهونگ بو کشید. کتاب ها و شلوغی. حالشو خوب میکردن. کتابخونه ی شلوغی رو انتخاب کرده بود و این یه ماه میومد اینجا. پیرمرد مو سفید و آراسته ای که دو میز اونطرف تر از اون اونجا نشسته بود و با دقت کتاب قطوری رو میخوند، لبخندی روی لبش مینشوند.

تهیونگ همیشه میگفت؛ سن یه عدده. ریش سفید یا دبستانی، هیچوقت دیر یا زود نیست. و اینکه آدم هایی رو با این مشخصات و آینده میدید دوست داشت. خودش هم همینکارو میکرد.

سارا، بعد از بیست و پنج دقیقه تاخیر با نفس نفس زدن که نشونه ی دویدنش بود، خودش رو روی صندلی روبه روی تهیونگ انداخت و نفسی تازه کرد. موهای قهوه‌ایش از دو طرف گردنش روی کت چرم سیاهش ریخته بودن و چهره اش تاسف همیشگی رو توی خودش داشت.

پسر بدون اینکه سرش رو از روی جزوه‌ی شطرنجی و مرتبش بلند کنه، سری از رو تاسف برای سارا تکون داد که باعث شد صدای غر و لند ناله طوری بلند بشه.

_هی پسر انقدر نامرد نباش...این دفعه واقعا آقای کیم(김씨) نگهم داشت! ببخش که نتونستم امروز بیام کافه. کلی کار روی سرم ریخته بود و اون مرتیکه نژاد پر...

تهیونگ تک خنده ای کرد ولی اجازه نداد سارا بقیه حرفش رو بزنه.

_ صدبار گفتم پشت سر به مردم حرف نزن. اون فقط یکم بد اخلاقه. این سری باورت میکنم. اما باید دفعه ی بعدی تو پول کافیمو بدی.

سارا دانشجوی بورسیه بود و یک سال و نیمِ پیش‌ از کانادا به کره مهاجرت کرده بود. اون دختر به طرز عجیبی دوست داشتنی و اجتماعی بود که همین باعث دوستیش با تیهونگ شد. اونا که همو توی دانشگاه دیده بودن، وقتی اتفاقی فهمیدن کافه ی مورد علاقشون برای درس خوندن یکیه شماره ی همدیگرو گرفتن و هرروز بعد از دانشگاه درس میخوندن. سارا معنی واقعی تلاش بود. اون با سختی کار می‌کرد و همه جا خودش رو بالا می‌کشید. مثل نمرات دانشگاهش و یا پول در آوردنش توی لوازم آرایشی کیم‌.

اون توی یه لوازم آرایشی لاکچری، با کلی اصرار و سیریش بازی که تهیونگ شاهد همشون بود، کار جور کرده بود . با اینکه تهیونگ هیچ وقت ندید اون مثل بقیه دختر هایی که میشناخت، به اینکه دیگران چه فکری راجع به ظاهرش میکنن آرایش کنه.

اون واقعا مسیر پیشرفت رو پیش گرفته بود.

دوست پسرش، نیلان، آخر این ماه از کانادا به دیدنش میومد. و خب خرپول بود. تهیونگ میتونست از اینکه هر ماه کره‌است حدسشو بزنه. و تهیونگ میدونست اونا ازدواج میکنن.

و البته که برای نیلان آرزوی صبر میکرد!

سارا وقتی کمی خودشو توی کتابخونه گرم کرد، پالتوشو در آورد و مثل همیشه، با برق خاص توی نگاهش،با کش دور مچش موهاشو بست و شروع کرد.

اونا بدون هرگونه حس معذب بودن و حواس پرتی، ساعت ها کنار هم درس میخوندن. و تهیونگ مطمئن بود اگر همینطور با سارا پیش بره، میتونه دکتری شو بگیره.

بعد از دو ساعت و بیست دقیقه، به خاطر خمیازه های پی در پی سارا تصمیم گرفتن امروز رو تموم کنن. سارا تایمر رو قطع کرد و چشم هاش رو مالید. چراغ های پشتی کتابخونه خاموش شده بود و آدم های کمی اونجا بودن. نیم ساعت تا بسته شدن کتابخونه مونده بود.

_نظرت راجع به، آبمیوه چیه؟

سارا در حالی که صندلی رو پشت میز بر میگردوند گفت و بعد از بیرون زدن از کتابخونه، تهیونگ رو به سمت آبمیوه فروشی با تابلوی بزرگ و نئونی با نوشته ی "جی‌سو" داشت هل داد.


US | KOOKVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora