_جیمین قسم میخورم اگر بس نکنی میکنمت.
تهیونگ بی ادب شده بود و این فقط وقتی اتفاق میفتاد که اون مست میشد. وحالا شده بود. دوستش قضیه ی اون کاندوم فاکی رو ول نمیکرد و صبرشو لبریز میکرد.
_ پسر. باورم نمیشه که پسره لای کتابت کاندوم گذاشته. این بدترین نوع مخ زنیه که تا الان دیدم. تو حتی بلاکشم کردی!
جیمین برای صدمین بار با حیرت گفت و از اسانسور پیاده شد. با یاد اوری دوست مستش عقب گرد کرد و دستشو کشید تا از اسانسور بیارتش بیرون. تهیونگ نیاز داشت مست کنه چون دوباره یاد کسی افتاده بود. کاش میشد اون ادم رو برای همیشه از ذهنش پاک کنه. ولی نمیشد. بدترین و بهترین خاطرات همیشه یاد ادم میمونن و بدترینشون الان داشت پسر دانشجو رو اذیت میکرد.
جیمین کشون کشون دوستش رو پشت در کشید و به دیوار تکیه اش داد. دوباره دستی توی موهاش که باز جلو اومده بودن کشید و پرسید :
_خب؟
با دیدن قیافه افسرده دوستش ،جیمین سرشو عقب فرستاد و با حالت زاری دستی به صورتش کشید. لعنتی ساعت دو شب بود. تهیونگ چشم های معصوم تر از همیشه به خاطر اشکش رو بست و سعی کرد کنترلشون کنه. جیمین میدونست. اون توی مستیش هم تخس بود. هیچوقت نمیخواست ضعف نشون بده و گاهی زیاده روی میکرد. گریه حال ادما رو خوب میکنه. مادرش همیشه میگفت اگر گی بودن رو ضعف تلقی میکنن، ضعیف باش. تهیونگ نفهمیده بود که این قضیه فقط راجع به این موضوع نیست.
جیمین تکونی خورد و دوباره پرسید:
_تهیونگ. لطفا. رمز.فاکیتو. بگو .
جوری با تهیونگ حرف میزد که انگار با یه بچه با موهای مواج که لب مرز گریه کردن بود حرف زده.
تهیونگ حالا که بغض بزرگش رو پشت سر گذاشته بود، هوشیار تر شده بود پس پلکی زد و موهاشو کمی از روی چشم هاش کنار زد. رمزش چی بود؟
_ جیمین.
جیمین کلافه دوباره دستاشو توی هوا تکون داد و خم شد تا جملش رو دوباره بپرسه چون فکر میکرد پسر بلند تر بازم متوجه نشده ولی اون چیزی گفت که متوقش کرد.
_ جیمین یادم نمیاد.
تهیونگ حالا تکیه اشو از در برداشته بود و صاف استاده بود. جیمین با ناباوری گفت:
_نگو که…_ آره… عوضش کردم.
جیمین اینبار غر نزد و فحش نداد. میدونست دوستش برای چی اینکارو کرده. درکش میکرد.
_ جایی ننوشتیش؟
جیمین با صدایی نرم تر از قبل و با احتیاط پرسید. تهیونگ سرش رو بالا اورد و لامپ نامریی و کارتونی بالای سرش روشن شد. تند تند سری تکون داد و گفت:
_ نوشتم نوشتم.اما با یاداوری چیزی بادش خوابید.
_ من توی کتابی که به جونگکوک قرض داده بودم نوشتمش و … و تو وقتی دیدیش انقدر ابروریزی راه انداختی که هول کردم و کتاب و چیزو… کاندومو انداختم بغلش.
تهیونگ فریاد صبح جیمین رو یاد اوری کرد که داد زده بود" تو با این پلنگ خوابیدی؟" و به چهره ی جیمین نگاه کرد. نا امید و بهت زده. جیمین اونقدری خوابش میومد که میتونست همینجا بخوابه. ولی به همسایه های وحشتناک دوستش که شبیه دزدا بودن فکر میکرد.پسر کوتاه تر موهاشو بهم ریخت و پاشو محکم، ولی نه به اندازه ای که کسی رو خبر کنه، روی زمین کوبید. دوباره کلاه بافتشو روی سرش کشید تا تار موهای صورتیش که حالا کمی از گوشه کنار کلاه بیرون اومده بودن، تو صورتش نریزن.
_ من خیلی خیلی خوابم میاد.
تهیونگ دوباره به حالت زارش برگشت و نشست و به دیوار تکیه داد. خونه ی جیمین به خاطر اینکه اکسش ادماشو اونجا فرستاده بود ناامن بود و نمیتونستن این ساعت که خیابون خلوته اونجا برن و دو دستی بیفتن تو تله ی مافیا.اونم مافیای باهوشی مثل ویونا.
قضیش طولانی بود ولی جیمین یه ماهی بود که در حال فرار بود. اونم از یه دختر، با برجستگیهای بزرگ و زیبا، که بددهن ترین دختری بود که دوتا پسر دیده بودن.
و ازون طرف نمیتونستن به جونگکوک زنگ بزنن چون… ساعت فاکینگ دو ونیم شبه.
_ شاید بهتره توی پارک بخوا…
حرف جیمین با صدای پچ پچی که از ته راهرو میومد قطع شد. هردو سرشونو بالا اوردن و با چشم های گشاد بهم زل زدن. تهیونگ هول زده روی دو تا پاهاش وایساد و با گرفتن کله ی صورتی جیمین صورتش رو سمت در برگردوند. دستش رو دور شونه هاش انداخت و سعی کرد فاصله شونو کم کنه تا صورتاشون پیدا نباشه. دو پسر جوان جوری سمت در برگشته بودن که انگار در حال زدن رمز در بودن. و تهیونگ که یه کله از مو صورتی بلند تر بود، دستش رو دور شونه هاش انداخته بود.متاسفانه از پشت شبیه دو تا بچه دبستانی گی که توی حلق هم بودن شدهبودن
تهیونگ با حفظ موضغش همونطور که به دستگیره در نکبتی زل زده بود ، بدون اینکه سرشو تکون بده زمزمه کرد:
_ حواست باشه من ناشنوام و توام فقط میتونی اندونزیایی حرف بزنی!
جیمین با تند تکون دادن سرش هول زده ،نقشه ی دوستش که هروقت وقتی توی کلاب گند بالا میاوردن، اجرا میکردن رو تایید کرد.
صدای قدم ها واضح تر و نزدیک تر شده بود. از صدا های متفاوت قدم ها معلوم بود که احتمالا دو یا سه نفرن. تهیونگ با حس اینکه صدا ها دقیقا پشت سرشونن شونه ی جیمین رو فشار داد و جیمین هم متقابلا همینکارو کرد.
قدما درست پشت سرشون وایسادن و این ترس دو تا پسر رو زیاد تر میکرد. پسر موصورتی میخواست دستشو سمت رمز در ببره تا سناریوی " ما دو تا ادم عادی ایم که داریم رمز در رو وارد میکنیم" رو اجرا کنه. ولی با شنیدن زمزمه ی مردونه ای دستش رو هوا خشک شد و هردو پسر با ضرب سرشونو بالا اوردن و بهم نگاه کردن.
_ رمز در 2333 ست، جونگکوک.
![](https://img.wattpad.com/cover/359215927-288-k805136.jpg)
YOU ARE READING
US | KOOKV
Fanfictionتهیونگ، تصمیم میگیره بعد از درس خوندن به آبمیوه فروشی نزدیک کتابخونه بره تا آیس آمریکانوی همیشگیاش رو سفارش بده؛ و اونجا.... _خجالتی؟ تو توی اولین مکالمه مون، شمارمو گرفتی جونگکوک. ______ یونگی در حالی که با کلافگی سعی میکرد زیپ کت چرم مشکیشو بالا...