برای گشت زنی به مناطق مرزی رفته بود که خیلی اتفاقی ویا شاید از روی تقدیر بود که سوکجین موفق شده بود اون کتاب رو داخل کیفی پوسیده و زواردر رفته اسکلت کوتوله ای که مشخص بود باریشه های درخت مرگ روبهرو شده و اون درخت بی رحم بدن کوچک کوتوله رو درون باتلاق حبس کرده بود تا آرام آرام و با زجر بمیره پیدا کرده بود
با تأسف به اسکلت کوتوله نگاه کرد که ریشه های درخت مرگ از جمجمه و استخوان هاش هم گذر کرده بودند و آرام آرام بلعیده شده بود
همیشه از این درخت متنفر بود درختی که از خون موجودات زنده تغزیه میکرد در اطراف این درخت همیشه باتلاق وجود داشت تا هم راحت تر ریشه هاش رو حرکت بده و هم طعمه هاش رو در اون اسیر کنه اما خوب با تمام تنفرش از این درخت مجبور بود هر بار برای ساخت معجون هاش به دنبال این نوع درخت بگرده چون پای باتلاق های این درخت گلی بنفش رنگ رشت میکرد که پایه خیلی از معجون های شفابخشش بود
گلی با ضاحرلیلوفر وبویی مدهوش کننده که باعث میشد طعمه های درخت مرگ به سمتش جذب بشن
سوکجین به سختی کیف پوسیده رو از عاقوش کوتوله بیرون کشید انگار چیز مهمی توی کیف وجود داشت که کوتوله حتی زمان مرگش هم حاظر به رها کردن کیف نشده بود وهمین موضوع هم سوکجین رو کنجکاوی کرده بود تا سر از راز کوتوله در بیاره
به اعتقاد جین کوتوله ها همیشه منبع رازها واطلاعات بودند و این یک حقیقت بود چون کوتوله ها در همه قلمروها مسئول ثبت تاریخ پادشاهی ها ومطالعه امور تاریخی بودند هیچ وقت نمیشد درباره چیزهای تاریخی عتیقه جات جادویی و از این دست چیزها سر یک کوتوله رو کلاه گذاشت انگار این یک استعداد مادر زادی در تمام کوتوله ها بود همچنین اونا میدونستند قسمتی از آینده گذشته و حال یه فرد رو ببینند درست مثل همون کوتوله ای که راز بال های جیمین رو آشکار کرده بود
جین کتاب قطور رواز داخل کیف پوسیده بیرون کشید جلد قرمز کتاب که با سر یک گرگ سفید که روش طراحی شده بود
جین کتاب رو باز کرد اول کتاب نقاشی یک گرگینه با گوش های یک الف بود که بالهای بزرگ پری ها رو داشت جین از تعجب با دهانی باز کتاب رو ورق زدو شروع به خواندن کرد
〔سالها پیش که تنها قلمرو و پادشاهی متعلق به گرگینه ها بود شاهزاده ای به سلطنت رسید که بویی از رحم و شفقت نبرده بود اون الف های زیبارو رو برای نیاز های جنسی خودش اسیر میکرد و پری ها رو شکار میکرد تا با نوشیدن خونشون قدرتش رو افزایش بده و مانع از پیریش بشه
اما بلخره روزی رسید که یک پری زایا که دو رگه الف و پری بود و قدرت های جادویی زیادی داشت به ملاقات شاهزاده رفت و از شاهزاده خواست تا به شکار پری های بیچاره پایان بده ودر عوض اون پری برای زیبا موندن و پیر نشدن شاهزاده خودش رو قربانی و اسیر دست شاهزاده میکنه تا شاهزاده بتونه از خونش تغذیه کنه
شاهزاده که زیبایی پری دورگه رو دیده بود قبول کرد تا دیگه پری ها روشکار نکنه وبعد از اون شاهزاده شروع کرد به نوشیدن خون از پریپری که بعد از چند ماه حالا دل به شاهزاده بسته بود و عاشق و شیدا شده بود با تمام بد رفتاری ها کنار میومد وشاهزاده که با خوردن خون بیشتر پست تر و خون خوار تر از همیشه شده بود
تا این که روزی رسید که شاهزاده بعد از در هم شکستن قبیله الف ها و به اسارت گرفتنشون جشنی گرفت و شروع کرد به پای کوبی و نوشیدن
نوشید ونوشید و الف های معنث و مزکر زایایی که به اسارت گرفته بود رو با دست و پایی بسته میون خودش و افرادش مورد تجاوز قرار داد پری دورگه که شاهد تمام این اتفاقات بود با قلبی شکسته پا میان جشن کثیف و گناه آلود شاهزاده گذاشت پا به پای الف های اسیر شده اشک ریخت و با فریاد شکایت کرد
شاهزاده با عصبانیت وسری داغ از نوشیدن پری رو وسط تمام افراد داخل سرسرا کاخ برهنه و مورد تجاوز قرار داد قلب عاشق پری با هر تجاوز شاهزاده به هر کدام از قسمت های بدنش سرد تر و سرد تر شد تا جایی که یخ بست
اما شاهزاده بی رحم فقط به همین اكتفا نکرد خنجری برداشت ویکی از بال های پری دورگه رو برید
پری تمام شب بر روی سنگ های سرد سرسرا با بدنی برهنه و بالی بریده شده رهاشد خون سرخ رنگ تمام سرسرا رو در برگرفت
وماه کامل شاهد تمام این جنایات شاهزاده گرگینه بود
بعد از یک روز بیهوشی و طلوع دوبارهی ماه در آسمان وقتی شاهزاده لخت و اوریان درمیان الف های اسیر شده بیدار شد وبدن پری رو غرق شده در خون دید با شک بالای سر پری ایستاد با حیرت به پری زیبا نگاه کرد وصدایی راز آلود شروع به پیچیدن کرد_برای تمام جنایاتی که کردی تقاص پس بده .......برای تمام خون هایی که نوشیدی تقاص پس بده ......از این پس من.....الهه ماه ......تورا نفرین میکنم .....تو بندهی ناسپاس منی....من به تو زیباترین و عزیزترین بنده ی خود رو ارزانی کردم اما تو با او به پست ترین روش ممکن رفتار کردی روح تو تا قرنها اسیر دست من میشه ...اما.....اما بخاطر قلب زیبای بندهی عزیزم که عاشقانه دوستت داشت به تو یک فرست دوباره میدهم ....بعد از قرنها اسارت اجازه داری باز تناسخ کنی وقلب فرزندم را آرام کنی....
از آن شب به بعد همهی نژادها از الهه ماه یک نشان ماه در یافت کردندالهه ماه به شاهزاده یک فرست دیگر داد اما فرستی همراه با عذاب شاهزاده هر چند قرن یک بار تناسخ میکرد اما همیشه یک ماه نیمه بر کمر داشت و رگ های سوخته که خالی از خون حیات بخش بود
این مجازات نوشیدن خون های بیگناه بود
الهه ماه با شاهزاده خون خوار یک پیمان خونین بسته بود خون درمقابل عشق 〕سوکجین با هر خطی که میخوند بیشتر به یاد حرف های کوتوله می افتاد
#اولین نشانه ماه های نیمه ای هستند که هم رو کامل میکنند
دومین نشانه خال های مشابه روی دست تون هستند
وآخرین نشانه رگ های سوخته وخالی از خون حیات بخشکلمه رگ های سوخته وخالی از خون حیات بخش روی تکرار بود و در گوش سوکجین مادام تکرار میشد
این ها دقیقا کلمات داخل کتاب بودندوماه های نیمه جیمینش یک ماه نیمه بر کمر داشت و در کتاب گفته شده بود عزیز کردهی الهه ماه یک پری درگه بوده
سوکجین کتاب رو بست و تصمیم گرفت هرچه زود تر اون رو نزد ملکش ببره
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
دوستان گلم ووت ندادید هم ندادید ولی تو جون عزیزتون کامنت بدید ببینم با خودم چند چندم اصلا عرضش داره کارم بنویسم یا نه
![](https://img.wattpad.com/cover/358077727-288-k404199.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Black Boy white Boy پسر سیاه پسر سفید
Romanceدر دنیای پریان شاهزاده ای متولد شد که یک انگشت ویک بالش کوتاه تر از دیگری بود و باعث مسخره شدنش میشد اون نفرین شده بود نفرین شده بود تا تمام عمرش رو در اعماق حسرت هاش بسوزه آیا این شاهزاده نفرین شده میتونست دنیاش رو از دست یک هیولای خون خوار نجات...