از همه چیز پسر بدش میومد، از همه بیشتر اینکه انقدر به راحتی تمام بدنش رو تحت تاثیر قرار میداد. تک تک سلول های مغزی و البته، هورمون های لعنتی جنسیش رو. امگا با وجود مصرف کاهنده همچنان بدنش داغ بود، رایحهی آلفا رو بیشتر و بیشتر میخواست و مهم نبود چقدر از خودش بابت این خواستن متنفر بشه. سهون رو میخواست. حالا برگشته بودند. عکاسی تموم شده بود و آفتاب جاش رو به سیاهی دلچسب شب داده بود و جونگین هیچ فرصتی -از جمله عکس برداری و نقش بازی کردن جلوی دیگران- نداشت تا بینیش رو جایی نزدیک به گردن الفا نگه داره. یا حتی با چسبودن خودش به بدن سردش گرمای خودش رو کمه.
جونگین مدام به یاد میآورد. طوری که پسر کوچکتر توی بهداری کانون چطور باهاش رفتار کرده بود. لطیف و البته و با ارزش. تمام مدت، تو تمام هیت هایی که به تنهایی سپری کرده اون لحظات لعنتی رو با خودش یاد آوری میکرد و بعد از خودش عصبانی میشد که چرا باید الفایی رو به خاطر بیاره که ترکش کرده. اما فایدهای نداشت، حتی توی اوج عصبانیت هم تصور آلفا باعث میشد خودش رو لمس کنه. حالا هم آلفا بلافاصله بعد از رسیدن به خونه رفته بود تا دوش بگیره. صدای قطرات آب فکر جونگین رو از همه چیز منحرف، و به بدن آلفا سوق میداد. به اینکه چطوری روی پوست شیری رنگ و عضلههای لعنتیش میشینه. از بدنی که بعد از گذشت چهار سال چطوری تراش خورده بود. و حالا کاملا مردونه و اغوا کننده بود. نفسش رو نگه داشت تا خودشو آروم کنه و برای لحظه و جلوی افکارش رو بگیره. اما متاسفانه امگای توی هیت رفته قصد نداشت که فکرش رو از بدن آلفا دور کنه، هدفش این بود فکرشو از سرزنش کردن خودش دور کنه. امگا نیاز داشت، همونطور که به غذا، هوا و آب لعنتی نیاز داشت الان هم نیاز داشت تا بتونه خودش رو خالی کنه. بدن لمس نشدهش دیشب بعد از چهار سال دوباره لمس شده بود پس حق داشت تا کمی بی جنبه بازی در بیاره.
صدای آب قطع شد و جونگین فحشی زیر لب داد. از روی تخت بلند شد و خودش رو سرزنش کرد که چرا برای لحظه ای اجازه داد غریزهی لعنت شدهش به قدری کنترلش رو به دست بگیره که خواستن سهون رو برای خودش توجیه کنه. به طرز مسخره ای نیازمند بود و نیازمند بودنش داشت کاری میکرد که حتی خودش هم از دست افکار متناقض و لحظهایش کلافه بشه.
-گوه بگیرنت سهون.
-خودت یه چیزی میگی، بدنت یه چیز دیگه.
آروم گفته بود اما آلفا شنیده بود. عضلههای ساخته شده توسط ذهنش، حالا درست جلوی چشمهاش بودند. آلفا بالا تنهی بلندش رو برهنه مقابلش قرار داده بود و قطره های آب به خوبی وظیفهشون رو برای به اوج رسوندن جذابیتش انجام داده بودند. حولهی لعنتی دور کمرش به اندازهی کافی بالا نبود، فاک بهش، جونگین داشت وی لاین سهون رو میدید.
با اینحال از گارد خودش پایین نیومد و همونطور که روی تخت نشسته بود و نگاهش به آلفایی بود که به چهار چوب ورودی سرویس حمام اتاق بزرگش ختم شده بود خیره بود ابرویی بالا انداخت.
YOU ARE READING
ᴅʀɪꜱꜱᴏɴ
Fanfiction«کامل شده» کاپل اصلی: سکای کاپل فرعی: چانبک (ورس) ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، درام، اسمات. "تو گوشم زمزمه کردیو گفتی هیچچیز تو دبیرستان تا ابد باقی نمیمونه. گفتم حتی تو؟ خندیدی و گفتی حتی من. ولی وقتی نگاهم به خندههات بود، سخت بود توجه کردن به...