-اره عزیزم نگران نباش.
مرد آلفا درحالی که عینک طبیش رو روی چشمهاش گذاشته بود و با لباس های راحتیش، نشسته روی مبل وسط نشیمن در حال مرتب کردن آلبوم عکسهای رائه بود، جواب امگای پشت تلفن رو میداد.
اون طرف خونه مرد دیگهای نشسته بود و با دادن تمام حواسش به نوهش مراقب این بود که دختر بچه اشتباها یکی از قطعههای لگوش رو وارد دهانش نکنه و همزمان، داشت با پیش بردن یک مکالمه ی کودکانه دختر رو وادار به پاسخ دادن به تعداد کلمات کمی که بلد بود، میکرد.
چانیول در برابر رائه، چنان با حوصله و با اعصاب رفتار میکرد که گاهی حتی والدین خود بچه هم متعجب میشدند.هربار که دختر خرابکاریای به بار میآورد چانیول اونجا بود تا با ملایمت از نوهی عزیزش مراقبت کنه. به طور کلی، رائه هنوز وارد سن خرابکاری های بزرگ و فهمیدن خیلی چیزها نبود، اما چانیول با رفتارش داشت مقدمهی همهچیز رو برای عزیزدلش فراهم میکرد تا بچه با بیشترین آرامش روان روند بزرگ شدن رو پشت سر بذاره.
بکهیون در نهایت آخرین سفارشات جونگین رو برای تعداد دفعاتی که از دستش در رفته بود شنید و در حالی که به خاطر حساسیت پسر و دامادش لبخند نرمی روی لبهاش نشسته بود تلفن رو قطع کرد.
همچنان در حال لبخند زدن بود و داشت دوباره عکسهای دختر رو با احتیاط و آرامش داخل آلبوم میذاشت که با شنیدن جملهی همسرش لبخندش جمع شد و نوچی گفت.-عزیزم قرص فشار و چربیت فراموش نشه.
-میشه مثل پیرمردها باهام رفتار نکنی چانیول؟
-بکهیون! چه ربطی داره یک جوون بیست ساله هم ممکنه به قرص فشار خون و اینچیزا نیاز پیدا کنه!
-همین مقایسه با شخص جوون یعنی اینکه فکر میکنی من پیرم!
مرد آلفا اینبار با لحنی تند تر گفت که بلافاصله با چشمغرهی همسرش و بعد از اون هم اشارهش به نوهشون مواجه شد. میدونست مقابل رائه لحن غیر مناسبی رو به کار گرفته بود اما دست خودش نبود. این روزها چانیول بیش از حد روی سلامتیتش تمرکز کرده بود و این مرد آلفا رو معذب میکرد. درست بعد از اون سر گیجهی شدید لعنتی همسرش هر روز مجبورش میکرد که ویتامینهاش رو از طریق قرصهای روزانه تامین کنه و مدام در حال چک کردن فشار و میزان قند خونش بود.
رائه که حواسش به لطف پدر بزرگهاش کاملا از بازی کردن پرت شده بود، کمی روی زمین بیتابی کرد و در نهایت چانیول با دادن نگاهش به دختر بچه دستهاش رو گرفت و بچه، برای روی پا ایستادن تعلل نکرد. رائه با قدمهای کوچیکش و سرعتی که برای خودش تند محسوب میشد از پدر بزرگ بتاش دور شد و با رسیدن به مبل با استقبال اغوش پدر بزرگ آلفاش مواجه شد. مرد آلفا بلافاصله روی گونهش بوسهی محکمی کاشت و دستی به موهای نرم و لطیفش کشید.
YOU ARE READING
ᴅʀɪꜱꜱᴏɴ
Fanfiction«کامل شده» کاپل اصلی: سکای کاپل فرعی: چانبک (ورس) ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، درام، اسمات. "تو گوشم زمزمه کردیو گفتی هیچچیز تو دبیرستان تا ابد باقی نمیمونه. گفتم حتی تو؟ خندیدی و گفتی حتی من. ولی وقتی نگاهم به خندههات بود، سخت بود توجه کردن به...