حدود به چهار سال پیش، یک پسر هجده ساله، از خونه دور شد. امگای تازه پیدا شدهش رو رها کرد تا قربانی مادر بزرگی بشه که زندگی مادرش رو هم قربانی کرده بود.
سهونی که بخش بزرگی از وجودش، یک باره تبدیل به خشم و نفرت شد. خشم و نفرت از زنی که با زندگی پدر مادرش بازی کرده بود تا بتونه جایگاه خودش رو حفظ کنه. برای نگه داشتن بیونها در راس و داشتن وارث، عشق پسرش رو ممنوعه خونده بود. یک زن رو وادار کرده بود تا بدون داشتن مارک یک خون خالص رو حمل کنه و در نهایت، مرگ پسرش رو جعل کرده بود تا با خیال راحت نوهی خام و بی تجربهش رو در مقام رهبر قرار بده تا با چنگ زدن با این موضوع "بیتجربه بودن" اون رو عروسک خیمه شب بازی خودش بدونه. و همهی اینها صرفا برای این بود که میخواست لونا خطاب بشه.اما حالا همون نوهی بی تجربه و خام، داشت بیون شینآ رو کنار میزد. همون زنی که بهش قدرت داده بود و خیال میکرد حالا سهون رو تا ابد مدیون خودش نگه داشته. ولی اینچنین نبود، شاید لونا از ماجرای جعل مرگ پسرش قسر در رفته بود اما اینبار فرق میکرد. اینبار دیگه هیچ توجیهی وجود نداشت. پیغام رسمی سانووک آسیب دیده توسط دست راستش ابلاغ شده بود. شورا با خبر شده بودند و خانوادان های اصیل وابسته به پک شمال هر چیزی رو میپذیرفتن بجز خیانت لوناشون به پک. مسئله چنان سنگین بود که دیگه هیچ توجیهی برای توقفش کافی نبود. آخرین لطفی که سهون میتونست به عنوان نوهش در حق لونا انجام بده این بود که گردبند لونا رو در مقابل شورا و سران پک از گردنش خارج نکنه. هنوز به خاطر آموزههای والدینش برای بزرگتر از خودش تحت هر شرایطی احترام قائل بود و همین موضوع باعث شده بود که دلش نخواد زن میانسال رو با همچنین کاری مقابل بقیه تحقیر کنه.
شینآ از حرص و غم میلرزید. هرچند که بروز نمیداد، اما سهون به خوبی احساس میکرد که که زن تا چه حد در حال لرزیدنه.
درست مقابل زن ایستاده بود. تو اتاقی که بجز خودشون و پدرش هیچ کس درش وجود نداشت. خواست گردنبند رو باز کنه اما نتونست. بنابهدلایلی حس میکرد پدرش حق بیشتری داره.
روی پاشنهی پا چرخید و لحظهای بینیش رو چین داد.
-بابا.
صدای ارومش توجه بکهیون رو به خودش جلب کرد. آلفای خون خالص با نگاهی منتظر به پسرش خیره شد تا صداش رو بشنوه.
-تو انجامش بده.
بکهیون جا خورد. توقع نداشت پسرش ازش این رو بخواد. احتمالا برای لونا خلع شدن از مقام توسط نوهش یک اتفاق سنگین بود، ولی توسط پسر طرد شدهش اگه این کار انجامش میشد حتی سنگین تر هم بود.
آلفای بزرگتر چند دم عمیق گرفت. قدمی به جلو برداشت و بدون حرف منتظر شد که پسرش کنار بره تا سر جاش قرار بگیره. نگاهی به اجزای صورت مادرش انداخت و نفسش رو سنگین بیرون داد.
YOU ARE READING
ᴅʀɪꜱꜱᴏɴ
Fanfiction«کامل شده» کاپل اصلی: سکای کاپل فرعی: چانبک (ورس) ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، درام، اسمات. "تو گوشم زمزمه کردیو گفتی هیچچیز تو دبیرستان تا ابد باقی نمیمونه. گفتم حتی تو؟ خندیدی و گفتی حتی من. ولی وقتی نگاهم به خندههات بود، سخت بود توجه کردن به...