Psychoneurosis

30 5 15
                                    

با تمام سرعت می‌دوید. نمی‌دونست چرا...
فقط می‌دوید...
کوچه پس کوچه ها رو رد کرد، پیاده رو هارو گذشت، از جلوی ماشینی که نزدیک بود بهش بزنه دوید و ناسزا ها مرد رو به جون خرید. با دیدن آپارتمانش سرعتش رو کم کرد و همونطور که راه میرفت از داخل کولش دنبال کلیداش می‌گشت. بدنش از استرس و تحرک زیاد خیس عرق شده بود، قلبش دیوانه وار به قفسه سینه‌ش میکوبید.
وارد خونه شد و بدون اینکه لباساشو در بیاره روی تخت افتاد. ذهنش فقط روی یه چیز تمرکز کرده بود. لبخند سرد اما شیرینش. جوری که حتی با فکر کردن هم بهش گونه هاش سرخ می‌شدن و پرواز پروانه هارو تو شکمش احساس می‌کرد، لبخند محو و ملایمی به تفکراتش زد اما با حرفایی که یونگی زد لبخندش از بین رفت. دیگه فرصتی برای تغییر وجود نداشت، یونگی واقعا عاشق هوسوک بود.

اشک تو چشماش جمع شد. بالشش رو بغل کرد آروم آروم هق زد. ابرای آسمون هم به اشک هاش خیانت نکردن و باریدن.
اتاق تاریک شده بود و نور به سختی فضای اطراف رو روشن میکرد. به بازتاب خودش توی آینه نگاه کرد، موهای ژولیده و به هم ریخته، چشم های گود افتاده، پوست رنگ‌پریده و سفید.

"این منم؟..."

"مگه تا‌حالا شده آینه بهت دروغ بگه؟"

صدای رو اعصاب و بمش واضحا به گوش رسید. اطرافش رو نگاه کرد تا پیداش کنه، روی صندلی دست به سینه نشسته بود و بهش خیره شده بود، جیمین هم متقابلا بهش خیره شد. نگاهش سرد و بی روح بود.
درسته...آینه صادق ترینه
حالا که فکر میکرد کاملا طبیعی بود که کسی یا حداقل یونگی ازش خوشش نیاد.
از روی تخت بلند شد و رفت توی آشپزخونه و با یه بطری سوجو و دو تا شات برگشت...

__________________

یقه‌ی لباسش رو صاف کرد، عطرش رو روی شاهرگ هاش و مچ دستش خالی کرد. دستی توی موهاش کشید و بعد از تهدید‌های متعدد اون دو تا وروجک از خونه بیرون رفت.

به اداره پلیس که رسید با اضطراب به طبقه ای که باید می‌رفت خیره شد. با قدم های سنگین به سمت آسانسور رفت و بعد از دقایق طولانی در اون فضای کوچیک و تنگ بالاخره به در قهوه‌ای رنگ دفتر کارآگاه کیم رسید. کمی با خودش کلنجار رفت به آرومی در زد.

بعد از شنیدن صدای بم و عمیق کارآگاه و حس عبور جریان برق از ستون فقراتش در رو باز کرد و با لبخندی ملیح وارد اتاق شد.

"سلام کارآگاه کیم..."

نامجون با چشم های کشیده و سیاهش به جین خیره شد و متقابلا سلام کرد. جین گلوش رو صاف کرد و امیدوارانه راجب پرونده پرسید.

"خبری از هه‌جین نشد؟..."

نامجون که می‌دونست سوال جین چیه برگه‌هارو توی دستش صاف کرد و توضیحاتی که قبلا توی ذهنش آماده کرده بود رو شروع کرد.

Gray area {Yoonmin}Where stories live. Discover now