Broken

17 3 0
                                    

کراواتشو از گردنش کشید و کتشو به یه سمت پرت کرد. شبیه دخترایی شده بود که نمی‌دونستن برای مهمونیشون چی باید بپوشن. دستاشو مشت کرد و با عصبانیت توی هوا تکونشون داد.

"لعنت بهش..."

"باز چی شده اوپا...؟"

کتشو به چوب لباسی آویزون کرد و بدون اینکه به وجود خواهر کوچولوش تو اتاق اهمیت بده دنبال یه تیکه لباس لعنتی میگشت که مناسب دروهمی باشه.

"آقای کیم دعوتم کرده به دورهمی دوستانشون...کاشکی قبول نمی‌کردم. واقعا فکر نمی‌کردم پیدا کردن یه لباس اینقدر سخت باشه..."

دختر کوچکتر پشت چشمی نازک کرد و خندید. هیچوقت فکر نمی‌کرد کیم نامجون، یکی از حرفه ای ترین و جدی ترین کارآگاه های کشور رو اینجوری ببینه.

"به نظر من همون یقه اسکی رو بپوش. مناسب ترینه..."

نامجون با چشم هایی که کنایه و طعنه ازش میبارید، عمیقا به چشماش زل زد.

"واقعا کیونگ‌مین...؟ شوخی می‌کنی دیگه..."

صدای کیونگ از داخل آشپزخونه شنیده میشد که با لحنی طلب‌کار و به قول خودش منطقی فریاد میزد تا اوپای خنگش بالاخره سر عقل بیاد.

"فکر کردی من با تو شوخی دارم؟...در ضمن اون یقه اسکی هم برای آب و هوای الان خیلی مناسبه و همچنین توش خیلی سکسی و هات میشی."

سری به معنای تاسف تکون داد. بعضی وقتا واقعا به عقل خواهرش شک میکرد. نمی‌دونست کی توی خانواده اینقدر روانی و بی‌عقل بوده که کیونگ‌مین بهش رفته. البته خبر نداشت که کیونگ‌مین هم متقابلا یا حتی بیشتر همین حس رو بهش داره. هرچی نباشه او دوتا خواهر برادرن.

"و دقیقا قراره برای کی سکسی و هات باشم...؟"

"معلومه دیگه آقای کیم سوکجین..."

کیونگ‌مین پوزخندی زد و به قیافه‌ی ماتم زده نامجون خیره شد. حتی یه آدم نابینا هم میتونست علاقه داداشش به اون مرد هندسامو ببینه. با رضایت از بردش دوباره آبمیوه گیری رو توی آشپزخونه شروع که ناگهان لباس کثیف و عرقی به سمتش پرت شد و مستقیم به کلش برخورد کرد. خواست نفس بکشه اما حتی نتونست دماغشو کامل از هوا پر کنه چون تقریبا از بوی گند عرقش بیهوش شد. با حالت تهوع به سمت دستشویی دوید و همینطور که صورتشو با آب سرد می‌شست، جیغ بنفشی کشید و بودن توی دستشویی و اکو شدن صداش، ولومش چند برابر میشد.

"اوپاااا...ازت متنفرممم..."

"برای شام منتظرم نمون جوجه..."

نامجون با رضایت همون یقه اسکی مشکی رنگش رو پوشید و قبل از اینکه خواهرش از دستشویی بیرون بیاد و ببینه برادرش به حرفش گوش داده، از خونه بیرون رفت. واقعا حوصله یه جنگ جهانی دیگه رو نداشت.

Gray area {Yoonmin}Where stories live. Discover now