نامجون دارو های جینو بهش داده بود خیالش بابت حالش راحت بود بلند شد از اتاق رفت بیرون به سمت اتاق پدرش رفت دستیار پدرش بهش گفته بود که پدرش کارش داره
«بله پدر با من کار داشتین؟»
کیم لیوان شو رو میز گذاشت و ساکی که خورده بود باعث ارامشش میشد
«بشین »
نامجون روی تشکچه ساتنی نشست و نفس عمیقی کشید
«بفرمایید پدر »
« تو درمورد معشوق من خبر داری نه؟»
نامجون اخم کمرنگی کرد
«منظورتون چ..»
«من کسی که عاشقشم رو نمیکشم پدر و نمیذارم دیگه آسیب بهش بزنی وگرنه..»
کیم جلو اومد و داد زد«وگرنه چی هان؟ دیگه به حدی رسیدی که داری پدرتم تهدید میکنی ؟ بخاطر یه هرزه؟ »
«اون هرزه نیست پدر! اره تهدید میکنم و به تهدیدم عمل میکنم اگه یه تار مو از جین کم شه ، با دستای خودم خونتو رو زمین میریزم! جین خط قرمز منه پس پاتو از خط قرمزم رد نکن!»
نامجون حرفشو با تحکم بیان کرد بلند شد از اتاق رفت بیرون«فایده نداره باید خودم دست به کار بشم »
جین رفته بود تو اشپزخونه با خدمتکاری که ازش مراقبت میکرد غذا درست میکرد و میخواست ناهار نامجون رو خودش درست کنه
وقتی کارش تموم شد سینی غذا رو چید برد سمت اتاق نامجونو دید که سرشو رو میز گذاشته بود نزدیکش شد سینی رو کنار دستش گذاشت
«اینارو تو درست کردی؟»
نامجون چاپستیکاشو ورداشت شروع به خوردن کرد از خوش طعمی غذا ها نمیدونست چی بگه فقط به خوردن ادامه میداد
بعد از تموم کردن غذا نامجون یکم اب خورد کنار جین نشست اونو تو بغلش گرفت
«فک کنم توهم زدم»
به راهش ادامه داد که دستی جلوی دهنش رو گرفت ..دست شخص حمله کننده رو گرفته بود که ولش کنه ولی کم کم بیهوش شد
بعد از یه مدت بیدار شد با دست و پای بسته شده به ستون اسطبل تازه متوجه حضور پدر نامجون شد و خودشو تکون داد
« دست و پاهامو باز کن»
«هیس ساکت..به نفعته شلوغ نکنی و به تک تک حرفام گوش کنی»
بعد از اتمام حرفش از اسطبل خارج شد و دستیارش دست و پاهای جین باز کرد پشت سرش خارج شدجین با کلی فکر تو سرش تو اسطبل تنها مونده بود نمیدونست چیکار بکنه از یه طرف جون نامجون براش خیلی مهم بود بلند شد برگشت سمت اتاق قبل از اینکه بره داخل لبخند کوچیکی زد که نامجون شک نکنه
«اوه اومدی!بیا بخوابیم دیگه دیر وقته..لباس برات گذاشتم»
نامجون باشه ای گفت و دراز کشید و لحاف رو خودش کشید با فکر تولد جین که فردا بود لبخندی زد و به خواب عمیقی فرو رفت..
این پارت هفت یکم کوتاه تر از پارت های دیگه اس امیدوارم خوشتون بیاد منتظر نظرای قشنگتون هستمMOONY🌜☄️
YOU ARE READING
𝐒𝐀𝐌𝐔𝐑𝐀𝐈 | NJ [Completed]
Fanfiction.侍⚔. کیم نامجون رهبر قبیله ناگائو و کیم سوکجین رهبر قبیله ایگا دو سامورایی قهار که اجدادیانشون باهم نبرد میکردند و برتری خودشون رو ب هم ثابت میکردند البته با کشتن رهبر اون یکی قبیله ...ولی چی میشه که سحرگاه روز نبرد کیم نامجون شرط کشتن سامورایی رو...