جین با روشنایی اتاق بدنشو کشو قوصی داد ولی هنوز چشماش بسته بود دستشو رو جای نامجون کشید که با جای خالیش مواجه شد پلکاشو از هم فاصله داد و توی جاش نشست
«کجا رفته سره صبحی؟»
بلند شد وسایل اتاق جمع کرد بعد از عوض کردن کیمونوش در کشویی اتاق باز کرد با ندیدم هیچکدوم از بچه ها اخمی کرد فقط برادرش تو جاش خوابیده بود بخاطر دارو های قوی که داشت
«کجا رفتن همه سر صبح..»
حرفش تموم نکرده بود که با صبح بخیر پر انرژی تهیونگ و جیمین تو جاش پرید
«وای قلبم افتاد تو شورتم چه طرز صبح بخیر گفتنه »
جیمین اروم خندید و راضی از نقشه ای که داشتن لبخندی زد
«ببخشید هیونگ ترسوندیمت بیا بشین تا صبحونه اماده کنیم بقیه هم رفتن یکم خرید از بازار و میان»
«چیزی که ازم مخفی نمیکنین؟»
جیمین نامحسوس بزاق دهنشو قورت داد خندید که چشماش حلالی شکل شد
«مثلا چیو ازت مخفی کنیم؟ اینکه یونگی و جیمین باهمن؟»
جین با شنیدن این حرف چشماش به بزرگترین حالت ممکن گرد شد
«چیی؟»
جیمین که سرخ شده بود محکم زد تو بازوی تهیونگ
جین که نزدیک بود سکته کنه سرفه ای کرد
«یه دقیقه همو نکنین یعنی چی همه باهمن؟ این همه مدت من پرت بودم از دنیا ؟ شما ها باهم عشق و حال میکردین؟»
جین مثل ماتم زده ها نگاه جفتشون میکرد یهو یکی تو سر جفتشون زد
«چجورم تایید میکنن خجالتم خوبه ها که ندارین عایش برین صبحونه درست کنین فعلا نبینمتون بعدا با اون گربه و خرگوش زشت کار دارم»
تهیونگ نالید استین کیمونو جینو گرفت
«یاا هیونگ با شوهرم کاری نداشته باش گناه داره»
جین چپ چپ نگاه تهیونگ کرد گوششو پیچوند
«شوهرت؟ شوهرت خورد تو سرت شوهرتو عقیم کردم ببینم بازم شوهرم شوهرم میکنی!»
«عاا دردم گرفت هیونگ غلط کردم بده خودم گفتم بهت جیمینم هم هرشب قربون صدقه معشوقش میره من نرم؟ نمیشه که!»
«مثلا چی میگه؟»
«میگه گربه دیک طلا اسمش اینه »
«هیونگگ دلم میخواد دوسش دارم میگم بهش تو هم رو شوهرت اسم بذار»جین شوکه نگاه جیمین کرد
باز شدن در حیاط مصادف شد با پرت شدن کفش جین با جاخالی دادن جیمین یونگی و جونگ کوک از هم فاصله گرفتن کفش افتاد بینشون
YOU ARE READING
𝐒𝐀𝐌𝐔𝐑𝐀𝐈 | NJ [Completed]
Fanfiction.侍⚔. کیم نامجون رهبر قبیله ناگائو و کیم سوکجین رهبر قبیله ایگا دو سامورایی قهار که اجدادیانشون باهم نبرد میکردند و برتری خودشون رو ب هم ثابت میکردند البته با کشتن رهبر اون یکی قبیله ...ولی چی میشه که سحرگاه روز نبرد کیم نامجون شرط کشتن سامورایی رو...