جین به همراه نامجون رو کرسی نشسته بود با هم ساکی میخوردن نگاه جمعیت میکرد
نامجون لیوانشو رو میز چوبی گذاشت
«این چند وقت مثل جهنم برام گذشت هر روز میرفتم تو پرتگاه دنبالت میگشتم»
جین نگاه نامجون میکرد از ساکیش میخورد
«برای منم سخت گذشت خیلی !جوری که ارزو میکردم کاش تو همون دره میمردم ! همه جا رو دنبالت گشتم ولی نتونستم پیدات کنم»
«جکسون اصرار کرد که بیام جشن وگرنه درم نمیخواست بیام ولی خب خیلی خوشحالم که الان پیدات کردم و زنده ای!»
جین لبخندی زد نامجون بغل کرد
«منم همینطور منم خیلی خوشحالم که دیدمت »
نامجون صداشو صاف کرد
«جینا تو چطوری نجات پیدا کردی کی کمکت کرد؟»
جین نفس عمیقی کشید و به دستاش نگاه کرد
«امم خب یه زن منو پیدا کرد انگار میومد اونجا گیاه های دارویی رو بر میداشت و اون شب منو دید من شانس که اوردم رو یه درختی افتادم و پا و دستم اسیب دید و بیهوش شدم زمانی که بیدار شدم دیدم پیششم و بهم رسیدگی میکرد بعد دیگه به بچه های روستا شمشیر زنی یاد میدادم منم اینطور گذروندم »
«پس بیا برگردیم اسبمو اوردم ..برمیگردیم خونه»جین لبخندی زد بلند شد و پشت سر نامجون راه افتاد
«بریم !»
باهم به سمت جایی رفتن که نامجون افسار اسبشو به درخت بسته بود گره افسار باز کرد و و جفتشون رو زین اسب نشستن و نامجون به سمت جایی که زندگی میکرد راه افتاد
وقتی رسیدن وارد حیاط شدن نامجون از اسب پایین اومد و به جین کمک کرد
«اینم خونه من»
جین لبخندی زد
جین تو کمد رو نگاه کرد و چشمش به حریر سفیدی افتاد برش داشت اونو پوشید یه رویه ساتنی روش پوشید که پیدا نباشه
نامجون در کشویی اتاق باز کرد و جین رو دید منتظرش نشسته بود اومد کنار تشک رو پهن کرد و نشست و بغلش کرد
«میتونم بعد چند وقت امشب بدون هیچ فکر و کابوسی راحت بخوابم»
جین نامجون بغل کرد و پیشونیشو بوسید
«دیگه هیچکس اذیتمون نمیکنه!هیچکس!»
نامجون دراز کشید دستشو رو چشماش گذاشت که بخوابهجین رویه ساتن لباسشو دراورد و لباس خواب حریر مانندشو به نمایش گذاشت
«به این زودی میخوای بخوابی نامجونا؟!»
نامجون خودشم میدونست دلش برای عطر و تن بلوری جین تنگ شده ولی میخواست قبلش مطمئن شه که عواقبشو میپذره یا نه
«خب اتفاقای خوبی نیوفته من مشکلی ندارم باهاش»
نامجون گازی از گردن جین گرفت و صدای ناله دلنشین جین تو گوشش پیچید جین رو به شکم روی پاهاش گذاشت و لباس حریرشو زد بالا و شورت نخی سفیدشو از پاهای کشیده و سفیدش دراورد و دستشو رو باسن گرد و سفیدش کشید و اسپنکی بهش زد صدای ناله جینو شنید«هر ضربه ای که میزنم رو میشمری اگه نشمری از اول میزنم مفهومه؟»
نامجون با تحکم خاصی بیان کرد و جین از سلطه گری نامجون لذت میبرد
«چشم!»
نامجون اسپنک محکمی زد
«چشم چی؟»
«چشم ارباب!»
جین از اسپنک های نامجون کام شده بود نامجون جینو بلند کرد و دید دیک جین خیسه
«پس بدون اجازه من کام شدی؟میدونی که این تنبیهتو سخت تر میکنه نه؟»
جین لایه اشک چشماشو پوشونده بود
«بله ارباب متاسفم دیگه تکرار نمیشه»
«یکاری میکنم که جرعت نکنی دیگه تکرارش کنی!»
نامجون بلند شد کمدشو باز کرد از یه جعبه یه وسیله برداشت و جین با چشماش به چیزی که نامجون برداشته بود نگاه کرد و شوکه شد
«هیشش ساکت فقط صدای ناله هاتو بشنوم نه حرف !»نامجون پاهای جین رو فاصله داد انگشتشو رو سوراخ صورتیش کشید
توپک های فلزی رو که با نخ قرمزی بهم وصل بودن رو نزدیک دهن جین کرد
نامجون توپک هارو از دهن جین دراورد و یکیشون رو روی ورودی جین گذاشتجین از سردی توپک فلزی بدنش مور مور شد
«ارباب لطفا!»
پاهای جین لرز خفیفی داشت قفسه سینه اش به سرعت بالا پایین میشد
« عاا اهه ارباب لطفا! من خودتونو میخوام»
نامجون نیشخندی زد سومین توپک رو هم وارد کرد
«نچ هنوز مونده الان بهت نمیدمش!»
اخرین توپک رو هم وارد جین کرد
جین ناله بلندی کرد و اشک صورتشو خیس کرده بود و پریکام ترشح کرده بود
نامجون حلقه نخ رو میکشید
«باشه پس منم اذیتت نمیکنم!»
نامجون ضربه هاشو محکم و سریع شروع کرد و با دستش گردن جین گرفت چوک کرد
جین اشک دیدشو تار کرده بود و پلک میزد از کنار چشمش به سمت موهاش روانه میشد با نور کم شمع بدن ورزیده و عرق کرده نامجون بیشتر خودشو به نمایش میذاشت
«اهه جین تو بی شک یه فرشته زمینی هستی!»
با دست ازادش دیک جین رو تو دستش گرفت و بهش هندجاب داد
صدای ناله های جین اتاق و گوش های نامجون رو پر کرده بود با هرضربه ای که نامجون درون جین میزد لذت رو به تک تک سلولاش تزریق میکرد
«عااح اهه ارباب من نزدیکم.م!»
نامجون سریع تر و محکمتر به پروستات جین ضربه میزد چون خودشم نزدیک بود اخرین ضربه رو محکم زد و نگه داشت و ناله مردونه ای کرد
نامجون نفس نفس میزد و به حرف جین لبخندی زد
از جین کشید بیرون و تمیزش کرد گرفتش تو بغلش
«فردا دوباره زندگی ما شروع میشه»جین لبخند بی جونی زد سرشو تکون داد
های گاز امیدوارم خوشتون بیاد منتظر نظرای قشنگتون هستم
MOONY🌜☄️
YOU ARE READING
𝐒𝐀𝐌𝐔𝐑𝐀𝐈 | NJ [Completed]
Fanfiction.侍⚔. کیم نامجون رهبر قبیله ناگائو و کیم سوکجین رهبر قبیله ایگا دو سامورایی قهار که اجدادیانشون باهم نبرد میکردند و برتری خودشون رو ب هم ثابت میکردند البته با کشتن رهبر اون یکی قبیله ...ولی چی میشه که سحرگاه روز نبرد کیم نامجون شرط کشتن سامورایی رو...