part 7

110 14 17
                                    

یونگی:ته
تهیونگ:بله؟
یونگی:یه فکت رو راجع به خودت بگو که من نمی‌دونم یا یه عادت
تهیونگ:من....خب....بزار فکر کنم
یونگی:فکر کن
تهیونگ بعد از یکم فکر کردن گفت:من...من خیلی سریع گریه ام میگیره...دست خودم نیست ولی...
یونگی:آخیییی
یونگی لپ تهیونگ رو بوسید و گفت:تهیونگیییی تو لوس نیستی فقط زیادی پاکی
تهیونگ لبخند زد و گفت:تو خیلی آدم دوست داشتنی ای هستی یونگی....حالا تو یه عادت عجیبت رو بگو
یونگی:خب...من کلا به شلوار اعتقادی ندارم...یعنی تو خونه شلوار نمیپوشم...باشه خیلی بی حیام ولی خب احساس میکنم شلوار خیلی اضافیه
تهیونگ خندید و گفت:چه باحال!تاحالا ندیده بودم کسی اینطوری باشه...یعنی الان که شلوار پاته اذیتی؟
یونگی:خب...عادت ندارم بهش
تهیونگ:خب دربیار
یونگی:اون موقع فکر نمیکنی جنده ام؟
تهیونگ:نه چه ربطی داره؟میخوام راحت باشی
یونگی سریع شلوارو کند و انداخت اونور
یونگی:آخیییشششش!!!راحت شدم
تهیونگ خندید و گفت:خب زودتر درمیوردی
***
جیمین بعد از ۲۰ بار تکرار کردن حرفاش دوباره گفت:ببین جونگکوک تو مشکلت اینه که خیلی زود عصبی میشی و برداشت بد-
جونگکوک:نه آخه می‌دونی چیه؟تقصیر بابامه
جیمین:به بابات چه ربطی داره؟
جونگکوک:اون خیلی بداخلاق بود
جیمین یه نفس عمیق کشید و گفت:ربطی نداره کوک
کوک:نه آخه ببین-
جیمین یکم تن صداشو برد بالا و گفت:نه جونگکوک!بسه دیگه!تو باید یاد بگیری که همه چیز رو نندازی گردن بقیه و جدا از اون به جای گشتن دنبال مقصر،دنبال راه حل باشی!
***
قهوه ها رو برداشت و رفت سمت اتاقشون
در رو باز کرد و آروم با قهوه ها اومد داخل
لیسا:جنی؟....هنوز از دستم ناراحتی؟
جنی بدون نگاه کردن به لیسا گفت:بنظرت نباید باشم؟میدونی چقدر پیشت از داداشم تعریف کرده بودم؟
لیسا نشست کنار جنی و گفت:عشقم چیز بدی که نگفتم
جنی:من تهیونگ پارتنر های همو دیدیم....و من مطمئنم تهیونگ داره به یونگی افتخار میکنه...ولی تو فقط باعث خجالتم شدی
لیسا یکم لحنش جدی تر شد و گفت:الان منظورت اینه که...
جنی به لیسا نگاه کرد و گفت:فکر نکنم ما به درد هم بخوریم
***
درحال کیک درست کردن بود که صدای زنگ گوشیش اومد
همزن رو گذاشت رو میز و گوشی رو برداشت
یونگی:بله کوک؟
کوک:سلام یونگی....خوبی؟
یونگی:خوبم تو خوبی؟
کوک:اره....میگم یونگی...امروز استوریتو دیدم...
کوک با پوزخند ادامه داد:نگفته بودی دوست پسر داری
یونگی یکم خندید و گفت:انقدر درگیری داری یادم رفت بگم
کوک:حالا این پسر خوش شانس و خوش سلیقه کیه؟
یونگی:یه هنرمند....
کوک:مثل خودت...اسمش چیه؟
یونگی:تهیونگ
کوک یهو چشماش گرد شد و گفت:کیم تهیونگ؟
***
هوسوک:جیمین اروم باش...انقدرم قرص نخور یهو اوردوز میکنی نمیدونم بعد چیکار کنم
جیمین بعدداز خوردن یه قرص دیگه گفت:این کوک احمق تهش منو دق میده...اصلا این بشر عقل و منطق نداره
هوسوک:جیمین تو که اولین بارت نیست که از این بیمارا داری
جیمین:آخه این ول نمیکنه....روزی ۳۰ بار زنگ میزنه و غر میزنه
هوسوک:جیمین پول میده!
جیمین یکم اروم شد و گفت:راست میگی....اره پول میده....پول خوبی ام میده....اصلا پسر به این خوبی....کاش بیشتر بیاد پیشم
هوسوک خندید و گفت:تاثیر پول همینقدر زیاده...نمی‌فهمم چطور بعضیا میگن پول مهم نیست
***
تهیونگ:باورم نمیشه....فکر کردم ازم بدش میاد....
یونگی:نه تهیونگی آخه کی میتونه از پسر شیرینی مثل تو بدش بیاد؟کوک کلا این مدلیه...در لحظه یه کصشعری میگه ولی تو دلش هیچی نی
تهیونگ:میدونم ولی خب...حتی یه پیامم نداد...
یونگی:حرف زدم باهاش،خجالت میکشه باهات به هر نوعی ارتباط برقرار کنه...از اون طرف عذاب وجدان داره میکشتش
تهیونگ:میشه یه روز که کوک هست منم بیا-
همون لحظه صدای زنگ در رو شنیدن
تهیونگ:کسی رو دعوت کرده بودی؟
یونگی:نه...
یونگی بلند شد و در رو باز کرد
یونگی:...تو....تو چرا پر از زخم و خون شدی؟چی شده؟!!!
________________________
بچه ها اینو قرار بود چند روز پیش آپ کنم
ولی وسط نوشتنش یهو خود به خود گوشیم از آپ رفت بیرون
بعد از ری استارت کردن گوشیم اومدم تو واتپدم دیدم هیچکدوم از بوکام نیست
کاملا خالی بود و فقط پروفایلم بود
بوک و ریدسنگ لیست و فالوور و اینام اصلا نبود
خلاصه اینکه ریدم تو خودم
بعدش گفتم دیگه تمومه از واتپد برم بیرون
دیگه پاکش کردم دوباره امروز دانلودش کردم دیدم درست شد
خلاصه شرمنده واسه دیر آپ کردن

Moon and sun|ماه و خورشیدOù les histoires vivent. Découvrez maintenant