≼𝐓𝐡𝐞 𝐌𝐨𝐝𝐞𝐥≽

861 59 10
                                    

≼مــدل≽
P1

پسر ناسزایی گفـت و کیف دوربین رو روی شـونش انداخت.
-میدونم از پسش بر میای جونگکوک. فقط بهترین زاویه رو پیدا و فلش دوربین رو لمـس کن.

زیرلب غرغری کرد و پایه دوربین رو از جیمـین گرفت.

-این عادلانه نیست! تو میتونی ماه پـراید (Pride) رو با دوست پسرت جشن بگیری و من؟ باید وقتم رو با تنظیم کردن لـنز دوربین حروم کنم!

اوایل ماه پراید بود و جیمین به عنوان یکی از اعضای تیم عکسبرداری برند سـلین، باید در شات های جدید حضور پیدا می کرد اما چی میشد اگه زمان بندی دیـت اولش با مین یونگی یکم مشکل ایجاد می کرد؟ خب البته! جونگکوک باید قـربانی میشد!

جونگکوک دانشجوی رشـته عکاسی بود و به لطف شغـل برادرش، از نوجوانی به علاقه ی زیادش به دوربین و لنز عکاسی پی برده بود.

اما برند سلیـن؟ جونگکوک به هیچ وجه برای اون آماده نبود چون که محض رضـای خدا، جونگکوک هنوز هم از گلـدون های خونه مادر بزرگش به عنوان مـدل استفاده می کرد.

-در بهترین حالـت، احتمالا به پایه گیر می کنم و در خجالت آور ترین پوزیـشن دنیا روی سرامیک پهن میشم!

جونگکوک کاملا جدی بود و در لحنش اثری از تمـسخر و یا کنایه دیده نمیشد اما واضحا جیمین اهمیتی نمیداد و برای رسیدن به قرارش، هنوز هم مشغول بالا نگه داشتن موهـای نیمه بلندش بود.

-بی خیال جیمین؛ تو اصلا به حرفام گوش میدی؟ من دست و پا چلفتیم و وقتی کل صحنه رو به آتش کـشیدم در نهایت تو رو اخراج می کنن!

جونگکوک دست هاش رو روی سینه اش قفل کرد و نگاه آتشینش رو به چشم های میکاپ شـده برادرش دوخت. جیمین به تازگی کشیدن خط چشمش رو تموم کرده بود و گویی هنـوز هم علاقه ای به ادامه اون مکالمه نداشـت.

برای عوض کردن بحث، پیـش قدم شد :
-چـطور شدم؟

جیمین پرسید و با لبخندی دلنـشین، منتظر جواب پسر موند.

-خـوبه!

جونگکوک به کلمه ای کوتاه اکتـفا کرد و دوباره نگاهش رو از پسر بزرگ تر گرفت. احتمالا اگه قرار بود زیبایی های جیمین رو با جزئـیات توصیف کنه، تا پایان دنیا طول می کشید چون که خدای من، جیمین به مثـال یک الـهه بود.

(خیلی خوشگله و این باعث میشه حتی بیشتر از قبل از مین یونگـی متنفر باشم!)

بی توجه به لبخند محسـوس جیمین، لگدی به پهلوی پسر زد و قبل از هر ری اکشنی از جانب اون، از خونـه خارج شد.

کلیدش رو درون کوله بزرگ و سنگینش انداخت و برای رسیدن به اتوبـوس، قدم تند کرد.
تمام شهر با پرچم های رنگـارنگ پوشیده شده و زوج های همجـنسی که در نزدیکی ایستگاه اتوبوس ایستاده بودن، آزادانه همدیگه رو می بوسیدن!

𝐎𝐍𝐄 𝐒𝐇𝐎𝐓 | وان شــاتOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz