≼مــدل≽
P2نفس های مرد روی صـورت جونگـکوک خالی میشدن اما به هر حال، پسر هنوز هم در آغـوشِ کیم بود و فضایی برای عقب رفتن نداشت.
-جیمین!
با ورود جیمین، نگاه همه از جمله جونگـکوک به چشم های پسر گره خورد. موهای جیمین آشـفته بودن و نفس نفس میزد.
برق لبی که جیمین ساعاتی پیش، با ظـرافت روی لب هاش زده، کمرنگ تر شده و کمی از اون اطراف دهـانش پخش شده بود.
جونگکوک نیازی به پرسیدن نداشت چرا که همین حالا هم از دلیل ورم کردن لـب های پسر با خبر بود. مـین یونگی برادرش رو بوسیده و با اون عشق بازی کرده بود و چه حیـف که حالا مجبور شده ازش دل بکنه!
-جونـگکوک!
این بار جیمین با حیـرت زدگی، اسم پسر رو صدا زد و همزمان با ریز کردن چشم هاش، به استـایل خیره کننده برادر کوچکترش چشم دوخـت.قرمز رنگ مورد عـلاقه جونگکوک نبود اما پیراهن و میکـاپ سرخ پسر، تمام داده های ذهنش رو به هم ریخته بود! جونگکوک معمولا از مشکی خوشش نمیومد؟
-حالا که جـیمین اینجاست می تونیم شروع کنیم.
با پایان یافتن جمله کارگردان، نور های پروژکـتور روی صورت کیم و جونگکوک افتاد و باعث بیشتر درخشیدن اکـلیل های روی پلک پسر شد.-ببخشید ولی برادر من...
-زیبا نیست؟ اون ها کاملا شبـیه به یک زوج به نظر می رسن!جیمین منتظر توضیحی کامل در مورد شرایط فعـلی برادرش بود اما انگار کارگردان هنوز هم دست از تمـجید اون ها بر نمی داشت!
نگاهش رو به سمتی که مرد اشاره کرده بود چرخوند. جونگکوک در بین بازو های کیـم تهیونگ ایستاده و دستش رو روی سـینه اون قرار داده بود.لرزش چونه جونگکوک، بیش از اندازه توی چـشم بود و دست مرد، هر لحظه بیشتر از پیش به دور کمر نیمه لـخت اون حلقه میشد!
شکم هاشون به هم برخورد کرده بود و در چهره تهیونـگ بر خلاف جونگکوک، چیزی به جز خونسـردی به چشم نمی خورد.(این یه خواب نیسـت؟)
جیمین به خوبی از شدت علاقه عمـیق جونگـکوک به کیم تهیونگ خبر داشت. جونگکوک، پیکـسل های کیم رو به کوله اش آویزون می کرد و تمام مجله های اون رو توی قفسـه های اتاقش چیده بود.
عصر ها، توی خیابان از مردم عکـاسی می کرد و در نهایت با پس انداز چیزی که دریافت کرده بود، لباس های کالکـشنِ کیم رو می خرید!
مصاحبه های مرد رو دنبال می کرد و برای شخصیـتش ارزش قائـل بود. پسر کوچک تر حتی بار ها برای یک لحظه دیدنِ تـهیونگ، به فرودگاه رفته و پوستر های دست ساز خودش رو به همراه برده بود اما در هر حال، هیچوقت کیـم رو ملاقات و با اون فیـگور قلب درست نکرده بود اما حالا؟ جونگکوک بازدم تهیونگ رو نفـس می کشید!
CZYTASZ
𝐎𝐍𝐄 𝐒𝐇𝐎𝐓 | وان شــات
Fanfiction«وان شــات از کاپـل های بـی تـی اس» 𝐓𝐡𝐞 𝐬𝐞𝐝𝐮𝐜𝐞𝐫 : KOOKMIN جـیمین پسری که رقصـیدن و اجرا روی صحنه رو تنها راه برای گذروندن زندگیش میبینه؛ حالا باید برای حـفظ جایگـاهش و پرداخت هزینه های خواهر بیمارش به مدت یک ماه شب های آخرین عضو از خانواده...