𝖯𝖺𝗋𝗍 1 اجبار

112 8 3
                                    

توجه کردن به نکته های ریز مهمه برخلاف تصور و نظر خیلی از انسان ها!
اما اینکه تصمیم بگیری چقدر وقت صرف توجه به چیزهای بی اهمیت بکنی،کاملا دست خودته! البته همیشه فکر کردن به نکته های ریز مهم نیست و اهمیت نداره، اشتباه انسان ها توی تصمیم گیری و قضاوت کردنه چون اون ها نمیدونن چی درسته و چی غلطه و ممکنه راه نادرست رو انتخاب کنن ولی این راه اشتباه،به افراد دیگه هم صدمه میزنه.بعضی از آدم ها زیادی روی مسائل کوچکِ بی اهمیت حساسیت نشون میدن،آیا این درسته؟جوابش از دیدگاه هرکس متفاوته ولی همه ی این چیزها به ذهن آدم ها برمیگرده.عده ای می‌دونن باید روی چه موضوعی تمرکز کنن اما بعضی ها نمی‌دونن چون براشون مهم نیست یا از ذهنشون به خوبی استفاده نمی‌کنن.عده ای از مردم اطرافیان خودشون رو مثل یک وسیله می‌بینن،مثل نکته های ریز بی اهمیت و سعی می‌کنن از طریق این وسیله های انسانی خودشون رو بالا بکشن و به بقیه نشون بدن باهوشن.اما این راه درستیه؟خیر،چون انسان های احمق دچار این اشتباه می‌شن و راه نادرستی رو انتخاب می‌کنن و به نظر میاد من وسیله ی انسان های احمق شدم‌..!

S.L.H Prison

بعد از تموم شدن کتاب مورد علاقه‌اش،عینکش رو روی میز کوچک کنار اتاق گذاشت و چشم هاش رو باز و بسته کرد تا بلکه کمی از خوابش بپره و بتونه بیدار بمونه،در اصل نمی‌دونست برای چی باید بخوابه و خوابیدن رو وقت تلف کردن می‌دونست توی این اوضاع هیچ جوره رهایی نداشت و تقریباً هر روز یک نفر برای بازخواست مینگی به ملاقاتش میومد و وقتی شما از یک موضوع خبر نداشته باشید سعی نمی‌کنید طوری جلوه بدید که انگار همه چیز رو می‌دونید.
دستی به موهای نسبتا بلندش کشید و سمت تختش رفت،پیراهن سفید رنگی رو روی رکابی هم رنگ پیراهنش پوشید و به خودش توی آینه ی کوچک اتاق زل زد.
همه چیز به هم ریخته بود،چشم هاش رو از شدت خستگی بست و مشتی به آینه زد تا کمی آروم بشه اما با پیچیدن صدای ناهنجار باز شدن دَر فلزی سلولش آهی کشید و سرش رو بالا آورد و به سربازی که ایستاده بود زل زد.
-ملاقاتی داری سندرز! خوشبختانه یکی از بهترین وکیل ها وکالت پروندت رو به عهده گرفته!
مینگی اَبروش رو بالا انداخت و پوزخندی زد،اگر می خواست صادق باشه،تعجب کرده بود.
اون وکیل حتما باید احمق بوده باشه چون هیچ مدرک محکمی برای آزادی و بی گناهی مینگی وجود نداشت.سعی کرد به چیزی فکر نکنه و به سرباز که داشت دست بند فلزی رو دور مچش می‌بست نگاهی انداخت و به سمت اتاق ملاقات حرکت کرد.
برگه‌های روی میز رو مرتب کرد و به اطراف اتاق نگاهی انداخت و با دیدن دوربین مداربسته گوشه سقف پوزخندی زد و دستی به کت مشکی رنگش کشید و به بیرون از پنجره خیره شد. با شنیدن صدای آشنایی سرش رو چرخوند و به شخص مقابلش زل زد عینکش رو بالا زد و دست هاش رو توی جیب کتش برد.
-آقای سونگ؟من استیو آلن هستم یا می‌تونی سان هم صدام کنی،چوی سان،من وکیلتم.
مینگی چشم هاش رو ریز کرد و شونه ای بالا انداخت سرش رو چرخوند و به سربازی که هنوز کنارش ایستاده بود نگاهی کرد با سرش اشاره ای به بیرون کرد و لبخند مصنوعی زد تا بلکه از دست اون نگهبان خلاص بشه.نگهبان بعد از چندین ثانیه خیره شدن به مینگی سرش رو پایین انداخت و کلید دستبند رو از جیبش بیرون آورد و آهسته دستبند رو از دور مچ دست مینگی باز کرد و به ساعت اشاره کرد:
-آقای آلن؟بهتره ملاقاتتون بیشتر از پانزده دقیقه طول نکشه ممنون از همکاریتون.
سان سرشو بالا آورد و صاف ایستاد اخمی کرد و کمی لب هاشو از هم فاصله داد تا چیزی بگه،اما بعد از چند ثانیه پشیمون شد و در نهایت از سر اجبار سرش رو تکون داد و تایید کرد:
-بسیار خب فهمیدم فقط پانزده دقیقه.
لبخندی روی لب هاش شکل گرفت و به صندلی‌ اشاره ای کرد و به مینگی خیره شد:
-آقای سونگ،بنشینید لطفاً‌‌.
مینگی صندلی رو عقب کشید و روی اون صندلی خراب و زنگ زده نشست و به محیط بیرون از پنجره خیره شد و لیسی به لبش زد.
-بسیار خب،میتونم باهاتون راحت باشم؟سان،برای چی اینجا هستی؟فکر نمیکنم کار کردن روی پرونده ی من آسون باشه.
سان عینکشو بالا زد و دستی به صورتش کشید.
-درسته،پرونده شما خیلی عجیبه؛اما چیزی که برای من ثابت شده اینه که حتی سخت ترین پرونده ها هم یک راه حلی دارن.
مینگی کنجکاو از ادامه ی حرف های شخص مقابلش کمی خم شد و دستاش رو روی میز گذاشت و پوزخندی زد.
-امیدوارم بتونم کمکتون کنم.
سان نگاهی به برگه های روی میز انداخت و یکی از اون هارو برداشت،مینگی با دقت به برگه زل زد.سان برگه رو بعد از چند ثانیه دوباره روی میز گذاشت و نگاهش رو به شخص رو به روش داد‌.
-خب با توجه به چیزهایی که اینجا گفته شده،شما روان‌گردان مصرف کرده بودید درسته؟
مینگی اخمی روی صورتش شکل گرفت و آهی کشید.
-خیر،من فقط اینو می‌دونم که هیچ چیز به خواست خودم نبوده!
سان با خودکار روی برگه چیزی نوشت و دوباره به فکر فرو رفت،چرا باید پسر شخص مهمی دست به این کار می‌زد؟چه نفعی براش داشت؟آیا واقعا کسی پشت تمام این قضایا بود؟

NewYork police department

با خستگی پشت میز کارش نشست و چشم هاش رو بست.ساق دستش رو روی سرش گذاشت و نفسش رو بیرون داد.بعد از گذشت چند دقیقه با به یاد اومدن چیزی سریع از جاش بلند شد و از اتاقش خارج شد و فریاد بلندی کشید.
-پرونده ی سندرز کجاست؟
جونگهو از روی صندلی بلند شد و آروم به سمت سونگهوآ رفت و پرونده ی آبی رنگی رو به دستش داد.سونگهوآ سرش رو سمت جونگهو چرخوند و پرونده رو از دستش کشید و سریع بهش نگاهی انداخت و با خوندن کلمه ای چشم هاش بسته شد و پرونده رو به زمین کوبید و سرشو به اطراف چرخوند و با دیدن بقیه افراد که با تعجب نگاهش می‌کنن فریادی کشید:
-به چی نگاه می‌کنید؟برید سر کارتون.
دستی به موهاش کشید و دوباره سمت اتاقش راه افتاد در رو محکم بست و به دیوار اتاق که پر از عکس ها و نوشته های گوناگون بود خیره شد،در ماژیک قرمز رنگی رو باز کرد، دور چیزی خط کشید و انگشتش رو روی اون نقطه گذاشت.

Jeong yunho

حوله ی سفید رنگش رو روی زمین انداخت و برهنه رو به روی آینه ی اتاقش ایستاد و در کمدش رو باز کرد،کت و شلوار کرم رنگی رو به همراه پیراهن چهارخونه ی قهوه ای انتخاب کرد و روی تختش گذاشت،بعد از چندین دقیقه موهای طلایی رنگش رو خشک کرد و لباس هاش رو پوشید.لبخندی زد و از اتاقش خارج شد،سوئیچ ماشینش رو برداشت و درون کیفش گذاشت.امروز،قرار بود جایی مشغول به کار بشه،اهمیتی نمی‌داد که اون مکان کجاست این براش مهم بود که قراره به آرزوش برسه و به مردم خدمت کنه از خونه خارج شد و به سمت پارکینگ حرکت کرد در ماشینش رو باز کرد،اما با حس کردن جسم سردی روی موهاش،از شیشه ی ماشین به فردی که پشت سرش ایستاده بود و تفنگی رو روی سرش گرفته بود،خیره شد.
-بهتر بود خونه می‌موندی جونگ.

"خیلی از مشکل ها فقط توسط کسی ایجاد میشه که یه مدت حامی و پشتیبان و فرد قابل اعتمادی برای تو بوده."

ادامه دارد..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سلام! امیدوارم حالتون خوب باشه،این پارت تقدیم نگاهتون و اینکه نظرات یادتون نره ممنون ازتون🍓

𝖢𝕽𝖨𝖬𝖤Where stories live. Discover now