𝖯𝖺𝗋𝗍 4 معترض

72 8 1
                                    

"گاهی قوانین باید نباشند تا همه چیز برقرار باشد،
گاهی قوانین را باید زیر پا گذاشت تا سایر چیز ها زیر پا گذاشته نشوند."

𝖲𝗈𝗇𝗀 𝗆𝗂𝗇𝗀𝗂-𝖲.𝖫.𝖧 𝗉𝗋𝗂𝗌𝗈𝗇

سرش رو چرخوند و به اتاق نگاهی انداخت با دیدن پسری که تقریبا هم سن خودش بود،بی اهمیت سمت تخت خودش رفت و ساکش رو روی تخت گذاشت پیراهنشو درآورد و روی تخت انداخت و چند ثانیه به پسر خیره شد،موهای مشکی رنگ،قد نسبتا کوتاه و صورت جذابی داشت که گوشه ی لبش زخم بود و بی حرکت به عکس توی دستش زل زده بود.
-اسمت چیه؟
پسر سرشو بالا آورد و عکس رو توی جیب شلوارش گذاشت و از روی تختش بلند شد:
-جونگ وویونگ.
مینگی لبخندی زد و دستشو پشت سرش گذاشت.
-سونگ مینگی،خوشبختم
وویونگ کف دستش رو روی بازوهای مینگی کشید و سوتی زد،با لحجه ی انگلیسیش ادامه داد:
-Wow,what a nice body you have, man!
مینگی آروم خندید و دستی به موهاش کشید.
-Oh, thank you
مینگی نگاهی به سرتاپای پسر مقابلش انداخت و ابرویی بالا انداخت؛آیا اون برای اینکه وارد همچین فضای مزخرفی بشه،زیاد جوان نبود؟البته درون ذهن خودش پوزخندی زد و انگار که وارد فضای تاریک و مخوفی شده باشه،تمام کلماتی که می‌خواست به زبون بیاره از ذهنش پرید.
لیسی به لب هاش زد و انگشت اشاره اش رو روی شقیقه سرش گذاشت و کمی ماساژ داد آهی کشید و به روزهایی فکر کرد که با ذوق و شوق در دانشگاهش درس می‌خوند و امیدوار بود روزی به جایی خواهد رسید و رویاهاش به حقیقت می‌پیونده،یاد روزهایی افتاد که با خستگی روی تختش دراز می‌کشید یا در بالکن اتاقش،همراه هونگ جونگ آبجو می‌نوشید.خاطرات جوانی هرگز براش تلخ نبودن،البته تا قبل از پرت شدن درون این دره ی عمیق.
لبخندی زد و به نقطه ای از اتاق خیره شد اما با اشاره ی وویونگ،از خیالاتش بیرون اومد.
وویونگ با کنجکاوی به پسر مشکوکی که جلوش ایستاده بود نگاهی انداخت و سرش رو پایین آورد.
-حالت خوبه؟
مینگی تایید کرد و روی تختش دراز کشید،ساعد دستش رو روی چشماش گذاشت و نفس عمیقی کشید.
-فقط کمی توی خاطراتم غرق شدم..
وویونگ پوزخندی زد و دستش رو توی جیب سویشرتش فرو برد و یک نخ سیگار بیرون آورد.
-هی،مینگی فندک داری؟
مینگی دستش رو از روی چشم هاش برداشت و نگاهی به وویونگ انداخت،آروم خندید و کنجکاو به پسر خیره شد با سرش به سیگار اشاره کرد و کف دستش رو روی تخت گذاشت.
-اونو از کجا آوردی پسر؟
وویونگ سیگار رو لای لب هاش گذاشت و چشمکی به پسر زد چند اسکناس پول از جیبش درآورد و به مینگی نشون داد.
-توی زندان،با پول میتونی هر چیزی رو که بخوای به دست بیاری،البته برای به دست آوردن پول هم باید تلاش کنی.
مینگی فندکی رو از جیب ساکش بیرون آورد و به سمت وویونگ پرتاپ کرد،پسر فندک رو توی هوا گرفت و سیگار رو روشن کرد،پک عمیقی به سیگار زد و دودش رو بیرون داد سمت تخت مینگی رفت و زانوی چپش رو روی تخت گذاشت و خم شد به جسم توی دستش نگاهی انداخت و سیگار رو لای لب های نیمه باز مینگی گذاشت.
-بیخیال قانون زیاد مهم نیست.

𝖢𝕽𝖨𝖬𝖤Where stories live. Discover now