[ سرباز کیم تهیونگ ؛ عضوی از ماموریت F51 ]
وارد دفتر گاس شدم و دستی به کتم کشیدم ، رو به روی میز وایسادم و با چهرهی خشک و جدی بهش نگاه کردم ، برای چند ثانیه با جدیت بهم نگاه کرد ، انگار که دنبال کلمهای برای سرزنش کردن میگشت ، نفسش رو با افسوس بیرون داد و گفت : " تهیونگ واقعا نمیدونم چی باید بگم ! خودت جای من بودی چی میگفتی؟! "
با جدیت گفتم : "حالا که جای تو نیستم ! "
لبخند کجی زد و گفت : " خیلی جالبه که دقیقا روز ماموریت، یکی از سربازام غیبش میزنه و آخر معلوم میشه توی خونهی یه دختره و داره ازش پرستاری میکنه ! "
خواستم چیزی بگم که خندهی عصبیای کرد و به سرباز کنارم نگاه کرد و ادامه داد : " میدونی چرا ؟! چون اون دختر پریود شده بود و دلدرد داشت ! سربازِ من ، ماموریت بزرگمون رو بخاطر همچین مسئلهای از دست داد ... "
نفس عمیقی کشیدم و از عصبانیم دستامو مشت کردم و به گوشهی نامعلومی خیره شدم .
از پشت میز بلند شد و اومد کنارم وایساد و گوشهی یقهام رو صاف کرد و گفت : " یادته روز اول بهت گفتم عواطف و احساسات میتونه چقدر به این ماموریتمون ضربه بزنه؟ چون پیش بینی میکردم همچین حماقتی بکنی ! "
با همون چهرهی خشک بهش نگاه کردم و گفتم :
" اره حماقت کردم ! ترجیح دادم پیش اون بمونم و توی حال بدش بهش کمک کنم تا به ماموریتی برم و هزاران موجودو قتل عام کنم ! آره اون روز حال خوب اون دختر ، به کشتن هزاران نفر ، برای من اولویت داشت رئیس ! "برای چند ثانیه بهم خیره موند و سیلیه محکمی به صورتم زد ، گوشهی لبم کمی زخم شد و موهام توی صورتم ریخته شدن ، لبخند کجی زدم و گفتم : " بهت نمیخورد اینقدر دستت سنگین باشه مرد ! "
گاس_ اینو باید میخوردی نه بخاطر حماقتت ، بخاطر اینکه اونقدر ابلهی که پیشنهادمو رد کردی و خریتتو ادامه دادی گوش کن ببین چی میگم دفعهی بدی اگه ماموریتمون رو تو خطر بندازی خودم اون قطعهی لعنتیو از مغزت درمیارم حالیته؟ یا شایدم دلت بخواد به سبک شکنجهگرای سیاه باهات گپ بزنم؟!
پوزخندی زدم ، انگشت شصتمو گوشهی لبم کشیدم ، به خون روی انگشتم ، نگاه گذرایی انداختم و با لج خاصی گفتم : " هر غلطی لازمه بکن مَرد ! رئیس تویی مگه نه؟! "
YOU ARE READING
HUG ME🥀🤍
Fanfiction( این داستان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشه ) [+18] کیم تهیونگ_اصلا روحم از اتفاقات پیش روم ، خبر نداشت ! حتی خوابش رو هم نمیدیدم که توی بدترین ماموریت زندگیم ، بتونم عاشق بشم ! اما در عین ناباوری ؛ بین اون همه آشغال و کثافط ، من یه گنج تمام عیا...