part 7

103 5 1
                                    

جین از پله ها رفت پایین رفت سمت راهرو با دیدن نور زیر در اتاق نامجون نفس اسوده ای کشید که بیداره

رفت پشت در ایستاد نفس عمیقی کشید اروم در زد

«بیا تو»

جین با شنیدن صدای نامجون لبخند احمقانه ای زد درو باز کرد

«ببخشید دیروقت مزاحم شدم»
نامجون با شنیدن صدای جین گوشه لبش کمی بالا رفت و کتابشو بست
نامجون با دیدن رنگ موهای جین ابروهاشو بالا داد نیشخندی زد
«ام خب دیشب من خستم بود خوابم برده بود هوسوک گفت که اومدید پیشم تا دم صبح بالا سرم بودید ، امروزم خواهر مینجی گفت بخاطر اینکه حالتون خوب نبود نیومدید میخواستم بابت اینکه پیشم بودید تشکر کنم پدر »

«راستش فکر نمیکردم کسی تولدمو یادش باشه ، تو اولین نفر هستی سوکجین ! ممنونم»

چی؟ درست شنیده بود؟ الان نامجون ازش تشکر کرده بود

«خ.خواهش میکنم پدر چیز کوچیکیه امیدوارم خوشتون بیاد»

نامجون گلدون گذاشت پیش باقی گلدون ها ربان قرمز دورشو محکم کرد

«خب چرا ایستادی بیا بشین»

«ام راستش پدر میخواستم یه چیزی بهتون نشون بدم امیدوارم خوشتون بیاد اگه یه وقت هم ناراحت شدید متاسفم»

جین نمیدونست چیکار کنه دست دست میکرد

«خب راستش ، منو ببخشید ولی..»

جین ردا لباسشو تو دستش فشار داد لباسشو داد بالا

نامجون با دیدن ست لباس زیر مشکی جین ابرو هاشو بالا داد نزدیکتر اومد

«پس برای همین رفته بودی بیرون هوم؟»

جین با شنیدن این حرف از نامجون شوکه نگاش کرد

نامجون سمت کمد رفت دستبند و شلاق چرمی برداشت نشست روی تخت روی پاش ضربه زد

«بیا جلو پام بشین»

جین اروم اومد جلو نشست رو زانو هاش به نامجون نگاه کرد

«امشب بجای پدر ارباب صدام میکنی فهمیدی؟»

«بله! اربااب»

«خوبه هرکاری کردم بی چون و چرا و پرسیدن انجام میدی فهمیدی؟»

نامجون سرشو تکون داد

«لباستو دربیار»

جین ردای بلندشو دراورد گوشه ای گذاشت گونه هاش بابت لباسی که پوشیده بود سرخ شده بود

نامجون نیشخندی زد از توی کشو دوتا گیره فلزی که با زنجیر بهم وصل بودن برداشت

هر کدوم از گیره ها رو به نیپل صورتی رنگ جین وصل کرد

جین با حس سردی فلز و دردی که توی سینش اش پیچید لبشو گاز گرفت

«لباتو گاز نگیر »

𝑼𝒏𝒉𝒐𝒍𝒚 𝒑𝒓𝒊𝒆𝒔𝒕 Where stories live. Discover now