part 8

83 5 0
                                    

با خواب عجیب غریبی که دیده بود از خواب بیدار شد بدنشو کش و قوص داد بلند شد نشست که کمرش تیر کشید


«اخ لعنتی تیر میکشه»


با شنیدن صدای بم و رسای نامجون سرشو برگردوند


«صبح بخیر خوب خوابیدی؟»

جین با یاد اوری اتفاقات دیشب صورتشو برگردوند و اروم جواب داد

« بله خوب خوابیدم ممنونم پدر!»

«از لفظ رسمی بین خودمون استفاده نکن! نامجون صدام کن»

جین لحاف رو روی بدن نحیف و پر از مارکش کشید سرشو تکون داد

«باشه ن.نامجون!»

«خوبه ! نمیخواد خودتو بپوشونی من همه چیزو دیشب دیدم!»


با شنیدن این حرف از نامجون بیشتر صورتش داغ، سرخ تر شد با بغل شدن یهوییش جیغ ارومی کشید


«نترس، میخوام ببرمت حموم حالت بهتر میشه دردتم کمتر میکنه!»


جین تا جای ممکن سرشو تو گردن نامجون مخفی کرد تا این سرخ شدگی صورتشو کنترل کنه


نامجون لبخندی زد دستشو تو موهای جین فرو کرد و بهمشون ریخت


«عروسک کوچولوی من!»

لباساشو دراورد دوش اب گرم رو باز کرد بعد از دوش گرفتن و ماساژ داد کمر جین یه حوله و یه دست لباس براش اورد گذاشت روی تخت


براید استایل بغلش کرد گذاشتش رو تخت پشتش نشست با حوله اب موهاشو میگرفت

جین انگار که توی رویا زندگی میکرد ، لبخندی زده بود با چشمای بسته از این حرکت نامجون لذت میبرد

«دیشب که گفتی منو دوست داری واقعی بود یا نه؟»

نامجون با سوال جین سرعت دستش کمتر شد


«این چه سوالیه میپرسی؟معلومه که دوست دارم ! تو دیگه برای منی ، تا ابد!»

جین از حس مالکیت نامجون نسبت به خودش ذوق میکرد و پروانه های زیر شکمش شروع به پرواز میکردن ، انگار واقعا به ارزوش رسیده بود!

𝑼𝒏𝒉𝒐𝒍𝒚 𝒑𝒓𝒊𝒆𝒔𝒕 Where stories live. Discover now