Ryujin's POV:
▪︎فک کردن من میزارم دستش به فیلکس بخوره؟ کور خونده مرتیکه لاشیدر ماشینش رو باز کرد و سوار شد، در ماشین رو با شدت زیادی کوبید و ماشین رو روشن کرد
-
Writer's POV (Felix's side):
پاهای ظریفش روی ماسه ها جا مینداخت و گاهی هم آب سرد به پوست پاهاش برخورد میمیکرد..
تناقض قشنگی بود.. پوست گرم ماسه های داغ و آب سرد..چی میشد اگه این صحنه قشنگ رو کنار هیونجین بود..؟
●فیلکس! سرده بیا بریم داخل!
+تو برو داخل من یکم دیگه میام.
●باشه، زود بیا داخل سرما میخوری
ولی فقط خودش میدونست قرار نیست دیگه برگرده..
به آرومی پاهاش رو داخل آب ها گذاشت و جلوتر میرفت.. جلوتر.. و جلوتر.. تا جایی که آب تا زیر شکمش رسیده بود..
درسته.. اون میخواست خودشو غرق کنه..-فیلکس!
+دارم توهم میزنم.. چیز خاصی نیست..
اما..
حس دستای قویی که از روی شکمش رد شده بود و اون رو به سمت عقب میکشید.. اون توهم نبود.. بود..؟-داشتی به چی فکر میکردی!؟؟
برگشت و به چشم های مَردش نگاه کرد.. نگرانی.. عصبانیت.. آشفتگی.. این حسی بود که هیونجین داشت..؟
اشک هاش میریختند..
از روی دلتنگی بود..؟
یا از دردی که داخل قلبش بود؟
یا از اینکه خیلی وقته گریه نکرده..؟
نمیدونست..
احساساتش مبهم بود..هیونجین لب های فیلکس رو اسیر حصار لب های خودش کرد..
-گریه نکن..
با لرز خفیفی از جا پرید چشم هاشو به سرعت باز کرد و روی تخت نشست..
+همش یه خواب بود..؟
__
Writer's POV (Ryujin's side):با سرعت زیادی رانندگی میکرد و در همین حین دنبال شماره ای میگشت
▪︎الو؟ سونگمین؟
●ریوجین؟ سلام!
▪︎سونگ فیلکس اونجاست؟
●اره، چطور؟ مگه بهتون نگفته بود میاد اینجا؟
▪︎نه، اون فرار کرده
●خب.. میخوای بهش بگم؟
▪︎نه، خودم میام اونجا
●باشه پس.. میبینمت
گوشی رو قطع نکرده بود که دوباره زنگ خورد
▪︎بله مینهو؟
*ریوجین میدونم الان عصبانی هستی و میخوای هرطوری شده فیلکس و پیدا کنی
اما باور کن هیونجینم وضعیت خوبی ندا..▪︎باید وقتی ولش میکرد به فکر این چیزا میبود مینهو، با من کل کل نکن
دوباره گوشی رو قطع کرد و روی صندلی انداخت
مشتش رو به فرمون کوبید
▪︎فاک
دستی به موهاش کشید و سرعتشو زیاد تر کرد
__
Felix's POV:
از پله ها پایین رفتم و سونگمین رو درحال قهوه خوردن روی مبل دیدم..+صبح بخیر سون-
●از خونه فرار کردی نه؟
با تعجب برگشتم سمت صدا، اون از کجا میدونست..؟
+اره..
●جرا نگفتی بهم؟ تو گفتی بخواطر تفریح اومدی اینجا.. نگفتی فرار کردی
+سونگ ببین..
●ریوجین داره میاد اینجا
+چی!؟
+سونگ تو چیکار کردی!؟؟
●انتظار داشتی چیکار کنم!؟
●میدونی مادر و خواهرت چه حالی دارن!؟
●میدونی پدرت چه حالی داره!؟
●جیسونگ و جونگین! اونا چی!؟
حرف بعدی سونگمین مصادف شد با زنگ در.
ولی من فقط اینجا بودم تا هیونجین و پیدا کنم..سونگمین قهوه اش رو روی میز گذاشت و به سمت در رفت.
در رو که باز کرد..
چی!؟+هیونجین!؟
----
سلام سلامممم
عیدتون مبارک توتفرنگیام!
امیدوارم سال خوبی رو سپری کنیم کنار هم!
مازوخیسم دو کا شدددد :)))
خیلی خوشحالم و خیلی دوستتون دارمممم
تصمیم گرفتم برای فیک پیج بزنمم
موافقین؟
و اینکه ووت و کامنت یادتون نره توتفرنگیا♡☆|هانا؛
YOU ARE READING
☆| 𝓶𝓪𝓼𝓸𝓬𝓱𝓲𝓼𝓶
Fanfictionچند روز میشد که پسرکش رو ندیده بود به سرعت بالا رفت و وقتی فیلکس رو داخل اتاقشون ندید صداش زد -جوجه کوچولو؟ با صدای ناله خفیفی که از حموم میومد در رو باز کرد و با صحنه روبروش خشکش زد.. -- genre: ( i...