5th of January 2021
Writer's POV:
ساعت ۴ صبح بود و فیلکس کولهی نسبتا بزرگش رو به دوش کشید و اروم اروم پایین رفت
فیلکس بعد از اون نامه به خودش قول داد تا هیونجینو پیدا نکنه به خونه برنمیگرده
در رو باز کرد و از خونه رفت بیرون
_
توی ایستگاه قطار نسشته بود.. منتظر قطار به سمت ججو، جایی که دوستش که از پیشش رفته بود زندگی میکرد، کیم سونگمین.
باید هیونجینو پیدا میکرد..
_
Tomorrow morning
Jeongin's POV:
با سینی غذا که شامل، نون تست و نیمرو، آب، هات چاکلت و نصف یک هلو بود تقه ای به در زدم و وقتی جوابی نشنیدم در رو باز کردم و با تخت خالی، و همچین لباس های به هم ریخته مواجه شدم.
تشخیص اینکه فیلکس فرار کرده کارِ سختی نبود، سینی رو به آشپزخونه برگردوندم و از خونه بیرون رفتم، نمیتونه زیاد دور شده باشه.. نه؟
به جیسونگ زنگ زدم تا شاید راه حلی بهم بده^جیسونگ، فیلکس فرار کرده
×اوممم خوابم میاد ولم کن..
وایسا ببینم چی!؟؟؟
فیلکس چیکار کرده!؟؟
_
Hyunjin's POV:
-یعنی شما نمیتونین مراقب یه بچه 20 ساله باشین!؟*الان نمیشه کاری کرد هیونجین اروم باش.
-لعنت به همتون، لعنت!
گوشی رو قطع کردم و روی تخت پرت کردم.
-فیلکس کجایی.. اگه یک تارِ موت کم بشه همشونو زنده زنده میسوزونم..
_
Felix's POV:
+سونگمین!●سلام بچه، چخبرا؟
+خیلی ممنون که گذاشتی من بیام اینجا!
●خواهش میکنم کوچولو.
_
Writer's POV:
×فک کن جونگین فک کننن فیلکس کجا میتونه رفته باشه؟؟^نمیدونم!
▪︎(یعنی ممکنه رفته باشه ججو؟)
*هیونجین زده به سرش میگه میخوام برگردم سئول..
÷بزار برگرده..
هر چهار نفر با بهت گفتن: چییی؟؟
*هوی کریستوفر بنگ چان دیوونه شدی؟؟
÷اتفاقا، اگه هیونجین برگرده، خیلی چیزا بهتر میشه
از نظر روانشناسی، هیونجین الان تو موقعیتیِ که زده به سرش و برای پیدا کردن فیلکس هرکاری میکنه، و فقط دیدن فیلکسه که میتونه آرومش کنه×خب؟ که چی؟؟
÷هیونجین که بیاد اینجا به فیلکس خبر میدیم و اونم برمگرده، چون اونم وضعیت بهتر از هیونجین نداره، اون از خونه فرار کرده تا هیونجینو پیدا کنه، و حدس بزنید چی! اگه بفهمه هیونجین بخاطر اون برگشته، هرکجای این کره خاکی هم که باشه برمیگرده
درسته، باهم دعوا میکنن ولی تهش بهم میرسن▪︎نه
÷چی؟ چرا نه؟
▪︎من نمیذارم دست اون مرتیکه به داداشم بخوره و بس، خودم پیداش میکنم
کلید ماشینش رو برداشت و به سمت در رفت، ریوجین کسی نبود که بذاره راحت این قضیه تموم شه..
---
سلاملکم
سخنی ندارم-
ووت و کامنت یادتون نره توتفرنگیا♡☆|هانا؛
ESTÁS LEYENDO
☆| 𝓶𝓪𝓼𝓸𝓬𝓱𝓲𝓼𝓶
Fanficچند روز میشد که پسرکش رو ندیده بود به سرعت بالا رفت و وقتی فیلکس رو داخل اتاقشون ندید صداش زد -جوجه کوچولو؟ با صدای ناله خفیفی که از حموم میومد در رو باز کرد و با صحنه روبروش خشکش زد.. -- genre: ( i...