لیدوکائین؛¹²

352 29 11
                                    

5th of January 2021
Writer's POV:
ساعت ۴ صبح بود و فیلکس کوله‌ی نسبتا بزرگش رو به دوش کشید و اروم‌ اروم پایین رفت
فیلکس بعد از اون نامه به خودش قول داد تا هیونجین‌و پیدا نکنه به خونه برنمیگرده
در رو باز کرد و از خونه رفت بیرون
_
توی ایستگاه قطار نسشته بود.. منتظر قطار به سمت ججو، جایی که دوستش که از پیشش رفته بود زندگی میکرد، کیم سونگمین.
باید هیونجینو پیدا میکرد..
_
Tomorrow morning
Jeongin's POV:
با سینی غذا که شامل، نون تست و نیمرو، آب، هات چاکلت و نصف یک هلو بود تقه ای به در زدم و وقتی جوابی نشنیدم در رو باز کردم و با تخت خالی، و همچین لباس های به‌ هم‌ ریخته مواجه شدم.
تشخیص اینکه فیلکس فرار کرده کارِ سختی نبود، سینی رو به آشپزخونه برگردوندم و از خونه بیرون رفتم، نمیتونه زیاد دور شده باشه.. نه؟
به جیسونگ زنگ زدم تا شاید راه حلی بهم بده

^جیسونگ، فیلکس فرار کرده

×اوممم خوابم میاد ولم کن..
وایسا ببینم چی!؟؟؟
فیلکس چیکار کرده!؟؟
_
Hyunjin's POV:
-یعنی شما نمیتونین مراقب یه بچه 20 ساله باشین!؟

*الان نمیشه کاری کرد هیونجین اروم باش.

-لعنت به همتون، لعنت!

گوشی رو قطع کردم و روی تخت پرت کردم.

-فیلکس کجایی.. اگه یک تارِ موت کم بشه همشونو زنده زنده میسوزونم..
_
Felix's POV:
+سونگمین!

●سلام بچه، چخبرا؟

+خیلی ممنون که گذاشتی من بیام اینجا!

●خواهش میکنم کوچولو.
_
Writer's POV:
×فک کن جونگین فک کننن فیلکس کجا میتونه رفته باشه؟؟

^نمیدونم!

▪︎(یعنی ممکنه رفته باشه ججو؟)

*هیونجین زده به سرش میگه میخوام برگردم سئول..

÷بزار برگرده..

هر چهار نفر با بهت گفتن: چییی؟؟

*هوی کریستوفر بنگ چان دیوونه شدی؟؟

÷اتفاقا، اگه هیونجین برگرده، خیلی چیزا بهتر میشه
از نظر روانشناسی، هیونجین الان تو موقعیتیِ که زده به سرش و برای پیدا کردن فیلکس هرکاری میکنه، و فقط دیدن فیلکسه که میتونه آرومش کنه

×خب؟ که چی؟؟

÷هیونجین که بیاد اینجا به فیلکس خبر میدیم و اونم برمگرده، چون اونم وضعیت بهتر از هیونجین نداره، اون از خونه فرار کرده تا هیونجینو پیدا کنه، و حدس بزنید چی! اگه بفهمه هیونجین بخاطر اون برگشته، هرکجای این کره خاکی هم که باشه برمیگرده
درسته، باهم دعوا میکنن ولی تهش بهم میرسن

▪︎نه

÷چی؟ چرا نه؟

▪︎من نمیذارم دست اون مرتیکه به داداشم بخوره و بس، خودم پیداش میکنم

کلید ماشینش رو برداشت و به سمت در رفت، ریوجین کسی نبود که بذاره راحت این قضیه تموم شه..
---
سلاملکم
سخنی ندارم-
ووت و کامنت یادتون نره توت‌فرنگیا♡

☆|هانا؛

☆| 𝓶𝓪𝓼𝓸𝓬𝓱𝓲𝓼𝓶Donde viven las historias. Descúbrelo ahora