•12•

305 108 88
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

...............

-: فکر نکن باهات آشتی میکنم، چون نمیکنم

پسربچه روی زمین خشکی که با شاخه های انبوه بیدمجنون پشت سرش محافظت شده بود، نشسته بود، خطاب به گرگی گفت که مثل گربه ای ملوس سعی داشت توجه اش رو جلب کنه
با اون هیکل عظیمش، پوزه اش رو به دست بچه میزد و دورش میچرخید تا بلکه بچه بهش نگاه کنه.
اما جونگین حسابی بدجنس شده بود و نگاهش رو میدزدید
گرگ، خرخری مبنی بر عاصی شدن کرد و درنهایت، خودش رو دقیقا بین پاهای پسربچه جا داد
پسر با حس وزن عظیم گرگ، کمی به سمت عقب متمایل شد
-: ووعا.. هی! لهم کردی

گرگ اما با همون چهره ی خنثی، پوزه اش رو به زیر گردن پسر چسبوند. داشت بوش میکرد!
پسر با خنده ی آرامی، گردن عظیم گرگ رو گرفت
-: سیلور.. قرار نبود بیای بشینی روم!

چشم های طلایی رنگ گرگ باز شدن
-: وقتی میخواستم تورو به لرد نشان بدم ، کلی صدات کردم اما نیومدی!

با دلخوری گفت و گرگ خرخر آرامی کرد و پوزه اش رو در امتداد گردن بچه سمت سینه اش کشید
کمی عقب تر رفت و درنهایت سرش رو روی پاش گذاشت
جونگین با آهی، دست هاش رو داخل پشم های نقره ای رنگ گرگ فرو کرد. منتظر نوازش هاش بود و جونگین این رو خوب میدونست
-: سیلور.. لرد احتمالا من رو میشناسه. خانوادم رو..

صدای بچه لرزش کوچکی گرفت و گرگ متوجه شده بود.
دم حجیم و گرمش رو برای محافظت از پسر، دورش حلقه کرد
-: ازینکه بهش شک کرده بودم، خجالت زده ام.. میدونی بهم چی گفت؟
........

دو هفته ی قبل |

انگشت هاش رو داخل موهای نرمش فرو میبرد و انگار چیزی، داخل سینه اش منفجر میشد. حسِ تعلق داشتن و امنیت؟

+: پس.. شما میدونی خانواده ی من کی ان؟

بغص تیزی گلوش رو خش مینداخت و درعین حال امیدی توی دلش جوانه زده بود

-: احتمال زیاد آره.. اما جونگین!

شانه های پسربچه رو گرفت و مستقیم توی چشم های آشناش نگاه کرد
چطور تاحالا به شباهت چشم هاش دقت نکرده بود؟

-: گفتنش بهت فقط تورو توی خطر میندازه وقتی حتی ازش مطمئن نیستم. من به این قصر و آدم هاش اعتماد ندارم و از طرفی..

My Silver WolfWhere stories live. Discover now