•15•

306 114 90
                                    

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

........

بوی سبزه های تازه جوانه زده
و بوی تازگیِ دریاچه
دست نرمی که درحال نوازششه و احساس امنیتی که کنارش میگیره

- هنوز چیزی به خاطر نمیاری؟

چشم هاش باز شدن و نگاهش از پیرزن با آرایش های عجیب و ترسناک، سمت مادرش که کنار اون زن ایستاده بود؛ کشیده شد
- چیز زیادی نه..

دستی به پیشانیش کشید و نفس عمیقی کشید
اتاق تنها با چند شمع کوچک سفیدرنگ روشن شده بود. یه گوی شیشه ای، تعدادی کارت، چند تکه استخوان کوچک به همراه یک عود نیم سوخته روی میز گرد چوبی قرار گرفته بود
پیرزنی که خالکوبی های متعددی حتی روی صورتش داشت، کمی ترسناک و غیرقابل اعتماد بنظر می رسید

- سهون! میشه تمرکز کنی؟ تو چند روز دیگه ۱۸ سالت میشه و هنوز ما با گرگت مشکل داریم. اگه آلفا سالم از جنگ برگرده، این برای ما دردسر ساز میشه..

- اگه سالم برگرده؟ منظورت چیه؟

- الان این مهمه؟ تو چیزی که بهت مربوط نیست چرا دخالت میکنی؟ الان مهم اینه که تو بتونی الفای اولو بشی. این چیزی نیست که میخوای؟

با اخم، لحظه ای سکوت کرد و بعد از ثانیه ای، سری تکان داد و چشم هاش رو دوباره بست
سرش دردگرفته بود و به وضوح میتونست مقاومت گرگش رو حس کنه

دریاچه ی یخ زده
صدای خنده های آشنایی که نمیتونست صاحبش رو تشخیص بده
خرگوشی که دنبالش میدوید
شکار
داشت شکار میکرد
نه برای خودش
میخواست شکار رو برای اون ببره
زیادی لاغر و کوچولو بود
خرگوشی که کنار اون روی زمین میذاره
مزه ی خونی که توی دهنش پخشه
دوباره حس اون دست های گرم روی بدنش

گرگش نمیخواست خاطراتش مرور بشه، سردرد شدیدی که مانع تمرکزش میشد، مانع دیدن بیشتر خاطراتش میشدن
داشت از چیزی محافظت میکرد
بدنش خیس عرق شده و لرز کمی داشت

- تقریبا همیشه پیش اونه..

نفس عمیقی که بریده بریده خارج شد
- یه پسره..

حس دست هاش وقتی نوازشش میکرد رو طوری بیاد میورد انگار همین الان نوازش شده باشه
با گفتن تک تک اون جملات، حس سیاه و برنده ای شبیه به خیانت سینه اش رو درد میورد

My Silver WolfOnde histórias criam vida. Descubra agora