تهیونگ آروم خوابیده بود ولی وقتی سرو صدایی از آشپزخونه شنید بلند شد تا ببینه چی شده .
تنها برادرش نشسته بود و داشت رامنش رو میخورد .
= هی هیونگ .
× بیدارت کردم ؟
مردی که صورتش مثل خورشید درخشان بود و از خودش نور ساطع میکرد ، با لبخند پهنی رو به برادرش گفت .
= درست مثل موش ها .
ظرفی که تقریبا زحمت نصفشو برادرش کشیده بود ، ازش گرفت و سعی کرد آروم آروم بخورتش .
× زندگی چطوره ؟
تهیونگ بهش خیره شد .
= تو همین دیروز به من زنگ زدی هیونگ و اتفاقا همین سوال رو دیروز هم از من کردی .
× راجب دانشگاه و بقیه چیزا پرسیدم . خوب بودن ؟
برادرش دوباره ظرف رو ازش گرفت .
= اره ...
تهیونگ فقط زمزمه کرد .
از صبح همه چیز رو یادش بود .
حتی قولی که برای دیدن ستاره ها به پسر داده بود .
× چه خرسی .... تو خوبی ؟
واضح بود که نگران برادرش شده .
= چیزی نشده هیونگ . من خوبم .
در حالی که آب دهانش رو قورت میداد گفت .
× ولی یه مشکلی هست .
تهیونگ به شونش زد و بلند شد .
= باور کن چیزی نشده . فقط آقای مین گفته که من باید یکی رو درمان کنم یا حداقل بهش کمک کنم . من اون پسر رو دیدم . اما یه چیزی راجبش نگرانم میکنه .
صداش با گفتن هر جمله ضعیف تر میشد .
× اذیتت میکنه ؟ میتونی بهم بگی خرس کوچولو .
جیهوپ جملاتش رو در حالی ادا کرد که با
بازوهایش سر پسر رو محکم نگه داشته بود و با گردنش کشتی میگرفت .تهیونگ نیشخند زد .
برادرش ولش کرد .
چهره ی برادرش به ظاهر شیطنت داشت ولی اصلا اینطور نبود .
= نه هیونگ .... اینجور چیزی نیست ، حس میکنم ... حس میکنم وقتی میبینمش سبک میشم ... حس اینکه رو آب شناوری بهم دست میده . میدونی ؟
چشماش برق میزدن و هوسوک که ظاهراً ترسیده بود بهش خیره بود .
× منظورت چیه ؟
گونه های پسر سرخ شد .
= هیونگ ، حس میکنم میخوام تا ابد باهاش بمونم .
تهیونگ گفت و هوسوک حدس زد منظورش ممکنه چی باشه .
= و.... و اینکه من میدونم نباید این احساس رو داشته باشم . میدونم این اشتباهه ، اون فقط یه مراجعه کنندس ، هیونگ ، این نگرانم میکنه .
YOU ARE READING
𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭 𝐩𝐨𝐢𝐬𝐨𝐧 [𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤]
Randomوضعیت : در حال آپ ❤️✨ روز آپ : پنجشنبه ❤️✨ عشق قدرتمنده . حتی اگه یه کلمه باشه . عشق میتونه راه خودش رو برای شفا دادن زخم های مردم پیدا کنه ، میتونه صدمه بزنه و میتونه بکشه ! حتی میتونه درمان کنه ... تهیونگ ، درمان ، زندگی ، روح ، امید و قدرت جون...