CHAPTER 4 . WAIT .

20 8 0
                                    

تهیونگ آروم خوابیده بود ولی وقتی سرو صدایی از آشپزخونه شنید بلند شد تا ببینه چی شده .

تنها برادرش نشسته بود و داشت رامنش رو میخورد .

= هی هیونگ .

× بیدارت کردم ؟

مردی که صورتش مثل خورشید درخشان بود و از خودش نور ساطع میکرد ، با لبخند پهنی رو به برادرش گفت .

= درست مثل موش ها .

ظرفی که تقریبا زحمت نصفشو برادرش کشیده بود ، ازش گرفت و سعی کرد آروم آروم بخورتش .

× زندگی چطوره ؟

تهیونگ بهش خیره شد .

= تو همین دیروز به من زنگ زدی هیونگ و اتفاقا همین سوال رو دیروز هم از من کردی .

× راجب دانشگاه و بقیه چیزا پرسیدم . خوب بودن ؟

برادرش دوباره ظرف رو ازش گرفت .

= اره ...

تهیونگ فقط زمزمه کرد .

از صبح همه چیز رو یادش بود .

حتی قولی که برای دیدن ستاره ها به پسر داده بود .

× چه خرسی .... تو خوبی ؟

واضح بود که نگران برادرش شده .

= چیزی نشده هیونگ . من خوبم .

در حالی که آب دهانش رو قورت میداد گفت .

× ولی یه مشکلی هست .

تهیونگ به شونش زد و بلند شد .

= باور کن چیزی نشده . فقط آقای مین گفته که من باید یکی رو درمان کنم یا حداقل بهش کمک کنم . من اون پسر رو دیدم . اما یه چیزی راجبش نگرانم می‌کنه .

صداش با گفتن هر جمله ضعیف تر میشد .

× اذیتت می‌کنه ؟ میتونی بهم بگی خرس کوچولو .

جیهوپ جملاتش رو در حالی ادا کرد که با
بازوهایش سر پسر رو محکم نگه داشته بود و با گردنش کشتی می‌گرفت .

تهیونگ نیشخند زد .

برادرش ولش کرد .

چهره ی برادرش به ظاهر شیطنت داشت ولی اصلا اینطور نبود .

= نه هیونگ .... اینجور چیزی نیست ، حس میکنم ... حس میکنم وقتی میبینمش سبک میشم ... حس اینکه رو آب شناوری بهم دست میده . میدونی ؟

چشماش برق میزدن و هوسوک که ظاهراً ترسیده بود بهش خیره بود .

× منظورت چیه ؟

گونه های پسر سرخ شد .

= هیونگ ، حس میکنم می‌خوام تا ابد باهاش بمونم .

تهیونگ گفت و هوسوک حدس زد منظورش ممکنه چی باشه .

= و.... و اینکه من می‌دونم نباید این احساس رو داشته باشم . می‌دونم این اشتباهه ، اون فقط یه مراجعه کنندس ، هیونگ ، این نگرانم می‌کنه .

𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭 𝐩𝐨𝐢𝐬𝐨𝐧 [𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤]Where stories live. Discover now