سلام,
اینجا قراره یه داستان آپ بشه،اولین تجربه ام هست و داستانی که میخونید شروع متفاوتی با همه فن فیک ها داره.
نوشته هام ترکیبی از زندگی واقعیم،ارزوهام،و مابقی زاده تفکرات ذهن مریضم هست.
برای ورود به روند اصلی داستان باید کمی صبر و تامل داشته باشید.
امیدوارم همراهان خوبی داشته باشم.
در پایان قول میدم پشیمون نشید از وقتی که برای این خوندن این داستان گذاشتید.
YOU ARE READING
A lost dream
Fanficکاپل: سکای + کایهون +چانبک خلاصه ای از داستان: _این ۲۸ امین نیمه شبی هست که اینور دنیا ،شب رو صبح نمیکنم ،در واقع بهتره بگیم شب رو تا صبح فکر میکنم و غصه های ناتمومم در حال زاد و ولد با سرعت سرسام آوری هستن.... ____ _شما به مربی تکواندو نیازی ندارید...