❄️𝐏𝐚𝐫𝐭 01

525 94 320
                                    

جونگین کش و قوصی به بدن خشک شده ش داد و از سر کتاب هاش بلند شد. بیشتر از این کشش بیشتری برای درس خوندن توی خودش نمی دید و بنظر تا همین جا هم کافی محسوب می شد ؛ نزدیک سه ساعت یه سره نشسته و حتی چیزی برای شام آماده نکرده بود

سهون اصراری برای اینکه کارهای خونه صرفا مسئولیت جونگین باشه نداشت ؛ ولی جونگین به عنوان دانشجو وقت بیشتری رو نسبت به پسر بزرگتر توی خونه میگذروند و همین باعث شد مسئولیت کار های داخل خونه مشترکشون رو بر عهده بگیره.

ساعت پنج و نیم بود و طبق روتین همیشگی ، سهون نیم ساعت دیگه راه میوفتاد و حدود یک ساعت دیگه می رسید. می تونست پاستا درست کنه؟ ایده خوبی به نظر میومد

کابینت رو باز کرد و با دیدن بسته آخر پاستای نیمه آماده هوفی کشید . به امشب می رسید ولی برای فردا باید خرید میکرد . احتمالا تنها تایم آزاد بعد کلاسش هم به خرید میگذشت ؛ ولی بهرحال سهون وقتی برای کمک توی همچین مسائلی رو نداشت و جونگین درک میکرد

میدونست اگه از پسر بزرگتر بخواد ، سهون انجامش میده . شاید یکم دیرتر و شاید با یه فراموشی کوچولو ؛ ولی انجامش میداد . اما جونگین متوجه خستگی توی چشم های دوست پسرش وقتی که به خونه بر می گشت می شد ، دلش نمیومد بیشتر از ساعت کاریش از خونه دور نگهش داره

به علاوه جونگین از انجام کار های خونه لذت میبرد. میدونست خودش شخصا میتونه همه چیز رو داخل خونه درست و خوب جلو ببره و همین باعث می شد از نحوه نگهداری خودش از خونه بیشتر از طوری که بقیه انجامش میدادن خوشش بیاد . نیازی به یه همکار یا جایگزین نداشت

شیر رو از یخچال برداشت و با دیدن خامه نزدیک به مرگ مطمئن شد خامه رو هم به لیست خرید فرداش اضافه کنه . امیدوار بود به امشب برسه

سینه مرغ رو فریزر بیرون آورد و خدا رو شکر کرد که سهون تازه مرغ و گوشت خریده . پاستا های پنه رو توی آب در حال جوش داخل قابلمه ریخت و با زنگ خوردن گوشیش چشمی چرخوند ؛ فقط یه نفر میتونه باشه

گوشیش رو برداشت و بدون چک کردن کسی که تماس گرفته جواب داد : چی‌ شده ؟

~ مینسوک نمیزاره درس بخونم و منم حوصله شام پختن ندارم . دو تا گشنه ایم ، شام داری ؟

بکهیون غر زد و جونگین با یادآوری قارچ های نیمه آماده دوباره سمت یخچال رفت : تازه دارم میپزم

~ دیر نیست ؟ ساعت نزدیک شش عصره

- داشتم درس میخوندم ، یکم زمان از دستم در رفت

~ اشکال نداره ، بیایم ؟

بکهیون دوباره اصرار کرد و جونگین همونطور که سینه مرغ رو تکه میکرد چشمی چرخوند : میدونی که سهون اونقدر حوصله نداره

× مخصوصا اگه من و بکهیون باشیم

صدای بی حوصله ای از طرف دیگه خط گفت و بلافاصله صدای خنده بکهیون اومد : دقیقا !!

Razlyubit ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now