- بله؟
تلفنش رو کنار گوشش گذاشت و گاز دیگه ای به ساندویچ بین دستهاش زد. فکر زیاد ازش انرژی زیادی هم گرفته بود و حالا با وجود گذشتن از تایم ناهار، نمیتونست با معده گرسنه ش کلاس رو شروع کنه.
~ سلام جونگین، باهام تماس گرفته بودی؟
هیون جون نامطمئن پرسید و جونگین با وجود اینکه میدونست پسر دیدی به چهره ش نداره سری تکون داد. محتوای داخل دهنش رو جوید و بعد از خالی شدن دهنش، کمی از کولا سر کشید.
~ جونگین؟
- آره. میخواستم باهات حرف بزنم.
~ چیزی شده؟
اینبار با نگرانی پرسید و جونگین نمیخواست پسر رو آشفته کنه. نه وقتی اتفاق بدی نیوفتاده و صرفا نیاز به یه همفکر برای تصمیم گیری داشت.
- نه، فقط.. میخواستم باهات حرف بزنم.. زیاد وقتی نمیگیره!! وقت داری؟
~ آ... آره؟
بنظر نمی رسید واقعا اینطور باشه، اما با این حال وقتی براش خالی کرده بود و همین برای جونگین با ارزش به نظر میرسید. هیون جون همیشه احساس خوبی میداد.
- اخیرا مدام فکرم به گذشته برمیگرده و با زندگی الانم مقایسه ش میکنم. فکر کردن به اتفاقاتی که قبلا افتاده بد نیست ولی وقت گذاشتن زیاد روی همونا میتونه از حال و آینده دورت کنه. با خودم فکر کردم بهتره.. اگه تصمیم درست و ثابتی بگیرم و بالاخره این ارتباط رو ادامه یا قطع کنم. نمیخوام همیشه بین گذشته، حال و آیندم معلق بمونم...
~ تو میخوای.. به سهون هیونگ برگردی درسته؟!
هیون جون با خنده گفت و چند لحظه با صدای بلندی خندید. جونگین با نگرانی تلفن رو از گوش هاش فاصله داد و اخمی کرد. چرا اینطور میخندید؟ توی یه مکان عمومی خجالت آور نبود؟
~ این فوق العادست جونگین! بالاخره تصمیم درستی گرفتی!! تو نمیدونی سهون هیونگ چقدر دوستت داشت و...
- هیون جون!!
جونگین محکم و با چشم های ریز شده گفت و هیون جون هنوز روی حال خودش بود: بله؟
- من نمیخوام درباره علاقه سهون.. چیزی بدونم.
جونگین درمونده گفت، ولی پسر پشت خط خیلی راضی به نظر نمی رسید: چرا ؟؟؟ اینکه بدونی کسی چقدر دوستت داره و بخاطرت چه کارهایی کرده احساس بدی رو بهت منتقل میکنه؟
لحنش ناگهانی آروم شد و جونگین دیگه درباره شرایط هیون جون احساس خوبی نداشت. مست بود؟ چرا اینقدر سریع تغییر مود میداد؟
- موضوع این نیست. میخواستم با تو به عنوان یه شخص بی طرف حرف بزنم و..
~ هر طرفی هم که باشیم، تهش به این میرسیم که هیونگ واقعا تو رو دوست داره. خیانتی در کار نبوده و حالا میدونی همه چیز فقط یه سوتفاهم کشداره. چرا ازش دوری میکنی؟
ESTÁS LEYENDO
Razlyubit ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfic"بیرون افتاده از عشق" کیم جونگین دانشجوی ارشد گرافیک عاشق زندگیشه و دوست پسر خشکش اوه سهون، مثل ماه توی آسمون علایقش میدرخشه. با وجود اینکه به واسطه شغل هون اطلاعات زیادی از طوری که دوست پسرش روزش رو میگذرونه نداره ولی از همه چیز راضی و خوشحاله ؛ ا...