❄️𝐏𝐚𝐫𝐭 14

214 63 162
                                    

- بله؟

تلفنش رو کنار گوشش گذاشت و گاز دیگه ای به ساندویچ بین دستهاش زد. فکر زیاد ازش انرژی زیادی هم گرفته بود و حالا با وجود گذشتن از تایم ناهار، نمیتونست با معده گرسنه ش کلاس رو شروع کنه.

~ سلام جونگین، باهام تماس گرفته بودی؟

هیون جون نامطمئن پرسید و جونگین با وجود اینکه میدونست پسر دیدی به چهره ش نداره سری تکون داد. محتوای داخل دهنش رو جوید و بعد از خالی شدن دهنش، کمی از کولا سر کشید‌.

~ جونگین؟

- آره. میخواستم باهات حرف بزنم.

~ چیزی شده؟

اینبار با نگرانی پرسید و جونگین نمیخواست پسر رو آشفته کنه. نه وقتی اتفاق بدی نیوفتاده و صرفا نیاز به یه همفکر برای تصمیم گیری داشت.

- نه، فقط.. میخواستم باهات حرف بزنم.. زیاد وقتی نمیگیره!! وقت داری؟

~ آ... آره؟

بنظر نمی رسید واقعا اینطور باشه، اما با این حال وقتی براش خالی کرده بود و همین برای جونگین با ارزش به نظر می‌رسید. هیون جون همیشه احساس خوبی می‌داد.

- اخیرا مدام فکرم به گذشته برمیگرده و با زندگی الانم مقایسه ش میکنم. فکر کردن به اتفاقاتی که قبلا افتاده بد نیست ولی وقت گذاشتن زیاد روی همونا میتونه از حال و آینده دورت کنه. با خودم فکر کردم بهتره.. اگه تصمیم درست و ثابتی بگیرم و بالاخره این ارتباط رو ادامه یا قطع کنم. نمیخوام همیشه بین گذشته، حال و آیندم معلق بمونم...

~ تو میخوای.. به سهون هیونگ برگردی درسته؟!

هیون جون با خنده گفت و چند لحظه با صدای بلندی خندید. جونگین با نگرانی تلفن رو از گوش هاش فاصله داد و اخمی کرد. چرا اینطور میخندید؟ توی یه مکان عمومی خجالت آور نبود؟

~ این فوق العادست جونگین! بالاخره تصمیم درستی گرفتی!! تو نمیدونی سهون هیونگ چقدر دوستت داشت و...

- هیون جون!!

جونگین محکم و با چشم های ریز شده گفت و هیون جون هنوز روی حال خودش بود: بله؟

- من نمیخوام درباره علاقه سهون.. چیزی بدونم.

جونگین درمونده گفت، ولی پسر پشت خط خیلی راضی به نظر نمی رسید: چرا ؟؟؟ اینکه بدونی کسی چقدر دوستت داره و بخاطرت چه کارهایی کرده احساس بدی رو بهت منتقل میکنه؟

لحنش ناگهانی آروم شد و جونگین دیگه درباره شرایط هیون جون احساس خوبی نداشت. مست بود؟ چرا اینقدر سریع تغییر مود می‌داد؟

- موضوع این نیست. میخواستم با تو به عنوان یه شخص بی طرف حرف بزنم و..

~ هر طرفی هم که باشیم، تهش به این می‌رسیم که هیونگ واقعا تو رو دوست داره. خیانتی در کار نبوده و حالا میدونی همه چیز فقط یه سوتفاهم کشداره. چرا ازش دوری میکنی؟

Razlyubit ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈDonde viven las historias. Descúbrelo ahora