❄️𝐏𝐚𝐫𝐭 20

174 64 206
                                    

~ من باز هم متوجه نمیشم کدوم دسته رو میخواین آقای جوان. دسته ی A یا B؟ مدل کتابهایی که دنبالش میگردین داخل دو دسته مجزا طبقه بندی میشه.

دختر با لحن مودبانه ای گفت و جونگین چنگی به موهای آشفته شده ش زد. اگه بکهیون نیم ساعت زودتر میرسید مجبور نبود حالا با صرفا چند تا اسم آشنا دنبال همچین کتاب های مهمی بگرده.

- من نمیدونم.‌.. دوستم گفت بیام دنبال رنگ شناسی پیشرفته و هنر اشکال انتزاعی و تاریخ هنر معاصر. چیزی درباره دسته و این چیزا بهم نگفته بود!

~ دوستتون نگفتن این کتاب ها رو برای چه کاری میخوان؟

- آمادگی آزمون دکتری. میخوایم هر دو آماده بشیم و اون با پرس و جو از اساتیدمون گفت که بهتره از این کتابا به عنوان منبع استفاده کنیم. اگه موضوعی درباره دسته ها بود بهم میگفت..

دختر سری تکون داد و با برگشت سمت قفسه کمی تعلل کرد. روی نوک پاهاش بلند شد و دسته سنگین و افقی شکلی از چند کتاب نسبتا قطور چیده شده کنار هم رو بیرون اورد و روی پیشخوان گذاشت.

~ برای آزمون های رسمی مثل دکتری معمولا از دسته B استفاده میکنن چون کتاب های مکملش شامل منابع بیشتر و اطلاعات پایه و حیاتیه. کتاب های مکمل دسته A بیشتر حول اطلاعات عمومی و ریزتر درباره موضوعات اصلیه و برای ارائه ها و تحقیق برداشته میشه.. فکر کنم شما این یکی رو بیشتر بخواین.

با لبخند مهربونی گفت و نگاه جونگین فقط روی دسته قطور کتابهای چیده شده کنار هم رفت. حدود یازده کتاب واضحا پرمحتوا که داخل نگهدارنده بزرگی چیده شده و با پلاستیک شفاف و با کیفیتی کاور شده بودن. چطوری میخواست این رو تا خونه ببره؟

- پیک یا همچین چیزی دارین؟ من با خودم ماشین نیاوردم‌...

~ متاسفم ولی هنوز نه. پیک قبلی سه روزه که استعفا داده، اگه کسی رو میشناسین خوشحال میشم معرفی کنین.

دختر با همون لبخند تتو شده روی صورتش گفت و جونگین با نگاه درمونده دیگه ای به کتاب های رو به روش لعنتی به شانسش فرستاد. اگه درخواست مینسوک برای رسوندنش به دانشکده و بعد کتابخونه مرکزی رو قبول میکرد، الان مشکلی نداشت.

- خیلی خب، ممنونم.

جونگین لبخند زد و کارتش رو سمت دختر گرفت. دختر با تعظیم کوتاهی، کارت اعتباری رو از بین انگشت های کشیده جونگین بیرون اورد و مشغول ثبت اطلاعات شد.

گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و تصمیم گرفت تا خونه تاکسی بگیره. فکر میکرد صرفا سه یا چهارتا کتاب معمولیه که توی کوله ش جا بشه و حالا یه کوله بی استفاده هم روی شونه هاش بود. نمی تونست پیاده برگرده و همچین هیولایی رو تمام مدت با خودش اینطرف و اون طرف بکشه.

Razlyubit ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz