جونگین یکی از کیسه های خرید رو دست بکهیون داد و آه خسته ای کشید : نباید قبول میکردم باهام بیای . من نمیخواستم امروز رنگ بخرم !
~ از خداتم باشه! مثل یه باربر مجانی دارم نصف خریدای خونه تونو کول میکنم
+ خریدای خودتم هست بهرحال ...
~ جونگین این فقط یه کیسه کوچیکه ! من سه تا قوطی گواش کوچولو خریدم چون نارنجی و زرد و قرمز بیشتری برای طرح پاییزیم میخواستم
+ هر چی ! مسیرمونو که کج کردی سمت لوازم التحریر
~ از خداتم باشه ، فروشگاه های لوازم التحریر همیشه بوی خوب و فضای ارامش بخشی دارن
+ نه وقتی دستت پر از کیسه های لبنیات و خرید خونه ست
~ چطوری اینقدر خشک و تو کون نرو شدی جونگین ؟ همه اینا اثرات هم خونه شدن با اون مامور اف بی آیه واقعا
بکهیون با ناراحتی گفت و جونگین چشمی برای دوست احمقش چرخوند : اگه هم خونه شدن تاثیر داشت مینسوک قطعا یه تاثیری روی مغز تو میذاشت ، بعدشم کی گفته سهون مامور اف بی آی یا همچین کوفتیه ؟!
+ خودت گفتی پلیس مخفیه ! چرا هر روز حرفتو عوض میکنی؟!
پسر کوتاه تر با حرص گفت و با یاداوری چیزی چشم هاش رو ریز کرد : نکنه خلافکاری چیزیه ؟! چیزی رو داری ازم پنهان میکنی ؟!
+ من چیزی رو پنهان نکردم ..
جونگین بی حوصله گفت و بکهیون ناگهانی سری برای خودش تکون داد : پس اون میکنه !
+ خدای من ..
جونگین خسته زیر لبی غر زد و نیم نگاهی به اطرافش انداخت . مسیر خاصی تا خونه نمونده بود ولی اگه تاکسی نمی گرفتن احتمالا از خستگی می مرد
+ میشه یه ماشین بگیری ؟ واقعا دارم از بین میرم
~ همش چهار تا کیسه خریده جونگین ، داری پیر میشی
+ من پیر نشدم فقط گشنمه و خسته ام . میشه زودتر انجامش بدی ؟
~ چرا خودت انجام نمیدی ؟
بکهیون پرسید و جونگین دست های پر از کیسه ش رو بی هیچ حرفی بالا اورد . بکهیون سری به نشانه فهمیدن تکون داد و گوشیش رو از جیبش بیرون کشید : خیلی خب ، اونطوری نگاهم نکن
چیزی رو توی گوشیش چک کرد و بعد از چند لحظه گوشیش رو داخل جیبش برگردوند : بریم
+ چرا نزدی همینجا بیاد؟
~ تاکسی نگرفتم جونگ ، ادرسو چک کردم تا یه کافه پیدا کنم
+ خدا لعنتت کنه ...
~ هی تو خودت اول گفتی گشنه ای و بعد خسته . یه چیزی میخوریم و بعد میریم خونه تون
+ تو باهام نمیای ! بعدشم با این همه کیسه چطوری قراره بیام کافه؟
ESTÁS LEYENDO
Razlyubit ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfic"بیرون افتاده از عشق" کیم جونگین دانشجوی ارشد گرافیک عاشق زندگیشه و دوست پسر خشکش اوه سهون، مثل ماه توی آسمون علایقش میدرخشه. با وجود اینکه به واسطه شغل هون اطلاعات زیادی از طوری که دوست پسرش روزش رو میگذرونه نداره ولی از همه چیز راضی و خوشحاله ؛ ا...