- مطمئنی همینجا باید منتظر باشیم؟ اینجا هیچ خبر خاصی نیست..
+ مطمئنم عزیزم، یکم صبر کن فقط.
سهون شمرده و با ملاحظه گفت، ولی جونگین میتونست انتظار توی لحنش رو بفهمه. سهون شدیدا منتظر دوست عزیزش بود و این چیزی نبود که بشه با صحبت ملایم و استفاده اروم از کلمات پشت یک خونسردی ظاهری پنهانش کرد.
ترجیح میداد همونجا جلوی گیت منتظر بمونن، اما دوست عزیز سهون با پیام کوتاهی ازشون خواسته بود تا نزدیک صندلی انتظار منتظرش باشن و خسته نشن. جونگین دوست داشت واقعا بشینه و انرژیش رو با ایستادن حروم نکنه، اما سهون بخاطر اضطراب خوشایندی که حتی از چند فرسخی قابل تشخیص بود، توانایی نشستن نداشت و جونگین نمیخواست شبیه یه آدم خیلی خسته یا ضدحال به نظر بیاد.
- اگه خیلی عوض شده باشه چی؟
+ ما کم ویدیوکال نگرفتیم، اخرین تصورم ازش به وقتی که توی فرودگاه و موقع خداحافظی دیدمش برنمیگرده.
- نه منظورم ایناش نیست. یعنی خب این مدت هیچ تماس تصویری خاصی نداشتین، شاید مدل یا رنگ مویی چیزی رو تغییر داده باشه؟ تو گفتی اون از این کارا خوشش میاد.
جونگین سعی کرد با لحن ملایمی صحبت کنه و امیدوار بود همینطور به نظر بیاد. نمیخواست بخاطر خستگی کمرنگی که از صبح حمل میکنه باعث کلافگی یا حتی بحث بشه.
+ ممکنه. اگه الان یه کلاه با طرح بادمجون و شاید یه بادمجون واقعی روش یا یه کاسپلی از یه بچه کوسه ببینیم هم من تعجب نمیکنم. اون کارای غیرمنتظره زیادی میکنه واقعا!
لبخند محوی گوشه لبهای سهون درخشید و با حالت پررنگ تری روی لبهای جونگین منعکس شد. سهون به روش خودش هیجان زده و خوشحال بود و چیزی بیشتر از این نمیتونست قلب جونگین رو همزمان آروم و خوشحال نگه داره.
+ شاید بهتر باشه بهش زنگ بزنم؟ پروازش ده دقیقه ای میشه نشسته ممکنه فراموش کرده باشه که ما...
~ سهون؟
سکوت ایجاد شده فقط برای چند ثانیه پابرجا موند و هر دو پسر برای دیدن منبع صدا به پشت سر چرخیدن. نگاه جونگین در یک آن، از بالا تا پایین پسر قد بلند رو به روشون رو برانداز کرد، واقعا شبیه عکس هاش به نظر میرسید.
چشم های شفاف، لب هایی با لبخندی روشن، تیشرت راه راه افقی آبی آسمونی و شلوار لی روشن. کلاه کرم رنگش همرنگ چمدون کنارش بود و عینک افتابیش همین الان هم روی یقهش آماده به نظر میرسید.
+ چانیول..
سهون با لبخند منقطعی گفت و فاصله چهار قدمی رو برای به آغوش کشیدن دوست چند سالهش طی کرد. دست ها دور هم حلقه شدن و جونگین میتونست انرژی مثبتی که از اون بغل صادقانه ساطع میشه رو حس کنه. هاله پرنور قشنگی دورشون ایجاد شده بود و هر دو نفر شبیه دو پسر دوازده ساله هیجان زده به نظر میرسیدن؛ نه شاید دو مردی که مرز سی سالگی رو رد کرده و داخل جریان پر پیچ و خم زندگی هاشون افتادن.
YOU ARE READING
Razlyubit ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"بیرون افتاده از عشق" کیم جونگین دانشجوی ارشد گرافیک عاشق زندگیشه و دوست پسر خشکش اوه سهون، مثل ماه توی آسمون علایقش میدرخشه. با وجود اینکه به واسطه شغل هون اطلاعات زیادی از طوری که دوست پسرش روزش رو میگذرونه نداره ولی از همه چیز راضی و خوشحاله ؛ ا...